خیلی وقت بود که صبح شده بود ،
سر و صدای گنجشک ها ی نر که مست بهار شده بودند ودنبال جفت میگشتند و بر سر ماده گنجشکها دعوا میکردند !
از پشت پنجره می آمد .
حیف که زبان آنها را بلد نیستیم ، شنیدن حرفهایشان و دعواهایشان خیلی جالب باید باشد !
فکرش رو بکن !!!
نه خوابم می آمد ونه حال بلند شدن را داشتم خوابیدن شبیه خوردن آب میوه با نی که آخرهایش حباب وهوا وته مونده های آب میوه را به اسرار می مکی شده بود !
به ساعت نگاه کردم ، ساعت نه ونیم هست
گنجشکها را به حال خودشون رها کردم وبلند شدم
وارد سالن پذیرایی شدم وروی میز را نگاه کردم ،
تازه متوجه شدم ،
بی جان اُفتاده بود ،
وجوری مُرده بود که انگار اصلا زنده نبوده است.
چند روزی بیشتر نبود که میشناختمش
روز اول که دیدمش با وسواس نگاهش کردم ،سرحال وسر زنده بود .
پیش خودم گفتم این دیگه خودشه !
در راه خانه حواسش که به من نبود چند بار برندازش کردم .
وقتی با هم به خونه آمدیم ،
همان اول کار به او یه قولی دادم وازش خواستم که او هم به من قولی بدهد .
تُنگ بلوری را که روبان سرخی دور گردنش بسته بودم را شستم .
چند سال پیش خریده بودم وسالی یک بار توی نوروز استفاده مُیشد .
ماهی گُلی مهمان تازه وارد را داخلش انداختم .
جوری داخل تُنگ چرخ میزد که نمیدانم ذوق میکرد ،
یا دنبال راه فراری میگشت !
توی سفره هفت سین تُنگ آب با ماهی گُلی شادابش بین آینه وسبزه گندم نشسته بود وبه آنها فخر فروشی میکرد .
حس کردم تُنگ دارد به خودش فشار می آورد و میخواهد چیزی بگوید !!!
فهمیدم !
روبان سرخ رنگ سفت به گردن تُنگ آب بسته شده بود و به سختی نفس میکشید ، کمی روبان سرخ رنگ رو شُل کردم
بعد از این کار نفس کشیدن برای خودم هم راحتر شد !
روزی که خواستم ماهی گُلی را از یک دست فروش که ماهی ها را داخل تشتی کنار خیابان گذاشته بود بخرم ،
از بین همه ماهی ها زبل ترو سر زنده تر وبازیگوش ترینشان را انتخاب کردم .
میشد صدای خنده ها وشیطنت هایش را از بیرون تشت آب ، شنید و دید !
نمیدونم چه رازی هست که اکثر ماهی گُلی هایی که برای سفره عید میخرم تا قبل از سیزده میمیرند !
شما چی ؟ماهی گُلی شما چی ؟ زنده مانده یا ؟
یاد حرف مرحوم مادر بزرگم اُفتادم . یک بار توی ایام عید به من گفت مادر بیشتر مواظب خودت باش ،عید حسوده
عید حسوده !؟
پرسیدم یعنی چی مادر بزرگ ، گفت توی ایام نوروز آدم بیشتر توی چشم میاد وچشم میخورد !
نگاهم به دیوان حافظ داخل سفره هفت سین که حالا ماهی گلی اش زنده نبود اُفتاد ویاد این بیت شعر حافظ اُفتادم که می فرماید
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش
شاید سبزه گندم نتوانسته بود زیبایی وسرزندگی ماهی گُلی را ببیند وحسادت کار خودش را کرده بود .
امان از حسادت
روزی که خریدمش ، ازش یک قولی گرفتم
که ،
اگر،
تا سیزده زنده بماند ، او را روز سیزده ببرم وداخل آبگیر یک چشمه ای که سراغ داشتم ، رهایش کنم
پیش بقیه دختر خاله ها ودخترعموهایش !
راستش از اولش که دیدمش حس کردم که یک دخترماهی هست !
تصور یک ماهی گُلیه پسر سر سفره عید سخته ، نیست !؟
دیشب آخر شب وقتی دیدمش داشت تو آب چرخ میزد .
اما صبح !؟
من نمیدانم این چه رسمی ایست که باید ماهی گُلی پای سفره عید باشد .اصلا کیا اونها را تولید میکنند ؟
ماهی گُلی من ،
ماهی گلی من ، مگر قول نداده بودی که تا سیزده زنده بمانی وبا هم سیزده را بدر کنیم ؟
ماهی گلی من تو از چه دلخور بودی ؟
تو در تُنگ آب خوشحال بودی یا بی قرار !
ماهی وتنگ آب ! مگرمیشود
آدم حسابی تو میتوانی داخل ذهن کوچکت زندگی کنی اما ماهی از دریا می آید.
دلش دریاییست .
ماهی گلی من ،
من برایت تُنگ آب آماده کرده بودم اما تو
اما تو، دلت دریا میخواست !
تو رهایی را ، آزادی را ، در تُنگ آب فریاد میزدی !
فریاد تو بلند بود
اما ما کَر بودیم ،
دلی داشتی که میگفت ، بُرو
و دلی داشتی که میگفت ، نرو !
وتو
رفتن را انتخاب کردی ودریایی شدن را
و دلی که تاب ماندن نداشت
آری ماهی گُلی من ، دنیا زیبایی ها را برنمی تابد ،
او زیبنده زشتیهاست !
تو که ،
هم ، ماه ،بودی !
وهم گُل !
چه کسی این نام را بر تو گذاشت ؟
ماهی گُلی!
ماهی که درآسمان ،خندان و بی باک می درخشد
همان آسمانی که خفاش ها یش درکوچه ها در کمین شاهپرکها بودند!
و گُلی که درآب میرقصد و میخندد در جشن میلاد لاله ها ، چون مرجانهای ساحل خلیج فارس
ماهی گُلی من
خبر داری ؟
خبر داری ، پژواک لبهای پُر خنده تو تا قلب خورشید هم رفت
وبازتابش در سرخی غروب زاگرس نقش بست ،
در حالی که با سرخ لاله های واژگون دماوند پیوندی جاودانه بست بود !
دماوندی که در دل البرز
سالها ، صبور خاموش است ،
فوران خواهد کرد روزی ، می دانم
واین بار خاکسترنه ، آب را به یاد ونام تو به سینه تشنه کویر جاری خواهد کرد .
آری ،
آری ، ماهی گُلی من ، دنیا زیبایی ها را برنمی تابد !
کلاغ سیاه ، آن جادوگر دزد ، در باغ آزاد است وقناری با صدای جادوی اش در قفس دق میکند .
آری ماهی گُلی من
جرم تو ، ماه بودن !
وهم گُل بودن بود!
تو از دنیا چه فهمیدی ؟
نه آمدنت به اختیار بود ونه رفتنت !
با خود میگویم
نکند ما در مقیاسی بزرگتر ، ماهی گُلی در تنگ آبی هستیم !!!
آسوده بخواب ماهی گلی من ، آسوده بخواب
آرامش ابدیت مبارک