عباس·۱ سال پیشهمشاگردی سلام !یار دبستانی را میشناسی ؟به مناسبت آغاز سال تحصیلی 1402 وبه یاد خاطرات آن روزهایی که من وشما هم با شوق وذوق کیف بدست راهی مدرسه میشدیمترانه…
عباس·۱ سال پیشسرم را سرسری متراش ای استاد سلمانییادش بخیربچه که بودیم زمان ما آرایشگاه رفتن عبارت بود از تراشیدن سر با نمره 2 ویا کمتر و مثل الان نبود که بچه های چهار وپنج ساله با انتخاب…
عباس·۲ سال پیشآتش زدی در عود ما نظاره کن در دود مادر همان زمان که در سردشت سرباز بودم مدتی از سربازیم در یک ایست بازرسی که در قبل از روستای بیوران کنار یک پل که بر یک رودخانه زده شده بود سپ…
عباس·۲ سال پیشسیزده ای که بدر نشد!خیلی وقت بود که صبح شده بود ،سر و صدای گنجشک ها ی نر که مست بهار شده بودند ودنبال جفت میگشتند وبر سر ماده گنجشکها دعوا میکردند !از پشت پنجر…
عباسدرشبنامههایِ زنانه·۲ سال پیشعروسان زاگرسروزو شب دست در دست هم گذاشتند و ماه ها در پی هم دویدند و سالها به ستون یک رژه رفتند تا اینکه نوزده بهار از عمر من سپری شد و آخرندانستم یک…
عباسدرزن زندگی آزادی·۲ سال پیشداستان ،داستانهمیخواهم برایت داستانی تعریف کنم !گوش میکنی ؟حدیثی که روایتگر بهشت برین با جوی شراب ومی ناب وهوریان خرامیده زیر سایه درختان باغ نیست .قصه ،ق…
عباس·۲ سال پیشحواست به من هست؟حواست به من هست؟میدانی! ؟میخواهم ،میخواهم بر بال زمان سوار شوم ،دست در دست نسیم بگذارم و سفر کنم به سالهای دور،دور،دور،گذشته ای به اندازه…
عباسدرشبنامههایِ زنانه·۲ سال پیشنذر کرده ام ...نذر کرده ام ،نذر کرده ام این باردیگر من ،شبی که فردایش بهار آغاز میشود خواب را فریب دهم در جایش بخوابانمش وشب فراق را به روز وصل پیوند بزنم…
عباس·۲ سال پیشسفر در خیالشب آرام آرام چادر سیاه خویش را بر سر گیتی میکشید .من خود را برای ضیافتی آماده میکردمضیافتی که تنها مهمان آن من بودمضیافتی از کران تا بیکران…