جعبه ای می خواهم از جنس زمان.جعبه ای خالی از سکوت و پر از موسیقی که تیک و تاکش لحظه ها را به رخ روزگار بکشد
راستی چه شباهت عجیبی ست بین تیک و تاک این و صدای ضربان قلب من
لحظه ها درگذرند و ساعت شماطه دار اتاق نشیمن مثل وقت هایی که بابا با اخم سری تکان می داد ثانیه ها را به رخ من می کشد
همین جایی که نشستم رو به روی من دیواری ست پر از زمان و گردش عقربه های ساعت
هر کدام از سرزمینی آشنا یا نسلی دور قصه ای برای گفتن دارد
دلم می خواهد آن یکی را که شماطه دار است و راس هر ساعت کامل دینگ و دانگ می نوازد برای لحظه ای متوقف کنم
راستی چه می شد اگر عقربه های این جعبه ی جادویی خلاف این گردش تکراری زمان را وارونه می رقصیدند