فاطمه زهرا یعقوبیان
فاطمه زهرا یعقوبیان
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

من و سکوت

دم دمای صبح از لابه‌لای دفترم، قصه برداشتم

میخواستم این بار جای پرواز تو آسمون خیالم،سوار قایق کاغذی بشم...

مدادمو پارو کنم بزنم به دل دریای خاطرات!

قصه هامو جا داده بودم تو یه کیسه‌ی ی وصله دارِ مجازی رنگ و رو رفته

دریای خاطره طوفانی بود و آسمون خیال پر از رعد های بی قرار

به عشق ماهی قرمز پارو میزدم.دل تو دلم نبود!

این بار که ببینمش جای پولک هاش ،کلی شعر میکارم و نشونی خورشید رو فقط به اون میگم...

سکوت لم داده بود به کیسه و چشماش رو با نخ قرمز دوخته بود به افق های دور...!

کاش جای بارون از آسمون ماهی بباره!

اینا رو زیر لب با خودش زمزمه میکرد،و من اولین بار بود که دلتنگی سکوت رو با گوش های خودم شنیدم!

زمان متوقف شد.

جز من

سکوت همه جا رو در آغوش گرفت.

اشکام رو صورتم دونه دونه قِل میخورد می افتاد پایین

من و سکوت میدونستیم ماهی اینجا بوده

آسمون صاف شده بود

طوفان رفته بود که بخوابه

مرغ دریایی از دیدن ما خوشحال بود و ما خوشحالتر از جا موندن عطر ماهی

کیسه رو از دست سکوت گرفتم و گره رو باز کردم

و تمام قصه هام رو به آب انداختم

دیگه دلتنگش نبودم...!

دستی دور تا دور کمرم حس کردم

سکوت بود...

منو تو آغوش گرفت!


خرد الهی همه ی آنچه را که باید بدانم اکنون بر من آشکار می کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید