فاطمه زهرا یعقوبیان
فاطمه زهرا یعقوبیان
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ننه حلبی و جوجه اردک زشت

چندسالیه که همسایه ی دیوار به دیوار خونه ی ماست.صداش میزنیم ننه حلبی!

یه دنیا عشق و صفاست،دل بزرگی داره پر از مهربونی...

همه ی محل از کوچیک و بزرگ خاطرشو میخوان.یه سال وقتی دعوای سختی بین دوتا خانواده ی قدیمی مش پرتقال و حاجیه بستنی سر عروسی بچه هاشون در گرفت و کار داشت به جدایی اون دوتا جوون میکشید،تنها کسی که مشکل گشای محل شد ننه حلبی بود.

تو اون سال ها عروس و دوماد رو تو خونه ی خودش جا داد و یه جشن مفصل براشون گرفت

یادش بخیر تا سه روز و سه شب تو خونه ننه حلبی بزن و برقص بود

عروس و دوماد محلمون تا وقتی بچه دار شدن و تونستن یه خونه نقلی همون نزدیکی ها دست و پا کنن پیش ننه حلبی روزهای قشنگشون رو شب میکردن

امروز که از مدرسه به خونه برمیگشتم،دم در خونه ننه حلبی یه سوزن جنتلمن با یه خانم گل خوش بر رو منتظر ایستاده بودن

اولین بار بود تو محلمون می دیدمشون

آخه اینجا همه قدیمی ان و آشنا

دلم هوری ریخت...!

نکنه ننه حلبی خونه ش رو فروخته به این دوتا!؟

نکنه ننه بره از اینجا!؟

با دلشوره اون دوتا رو برانداز کردم،چیزی دستگیرم نشد!

همین که خواستم رد بشم،در باز شد...!

ننه حلبی تو چهارچوب در ظاهر شد!

یه نگاه به ننه...یه نگاه به اون دوتا...!

ننه تا منو دید دستاشو باز کرد و با لبخند صدام زد:بدو جوجه اردک زشت ،بدو بغل ننه...!

کیف دوشی یه گوشه انداختم جیک جیک کنان غرق شدم تو آغوش ننه

این ننه حلبی جای اون ننه قدقدی که سال ها پیش رفته بود اون بالا پیش خدا

بغض راه گلوم رو بسته بود ،دم گوشش آروم گفتم:میخوای بری از اینجا!؟

نکنه خونه رو دادی به این دوتا!؟

ننه غش غش میخندید...یه نگاه انداخت به اونا بعد منو سیر نگاه کرد

گفت ننه فدات کجا برم .خونه ی من همین جاست.این آقا پسرمه اینم خانمش...!

خیلی ساله که برای درس رفته بود شهر فرنگ

حالا اینجاست قراره تمام شبا تمام روزا پیش ننه باشه واسه همیشه

جای اون بغض تنگ توی گلوم یه لبخند گشاد نشست روی لبم

دیگه غصه ی ننه رو نمیخورم وقتی شبا تاریکه هوا،شکرت خدا!


ننه حلبی
خرد الهی همه ی آنچه را که باید بدانم اکنون بر من آشکار می کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید