صدای آفتاب از پشت پنجره به گوشم رسید؛طفلک انگار ساعت ها بود که نرم نرمک به شیشه می کوبید تا بیدارم کند.چشم باز کردم،خورشید می خندید.سازش کوک بود و زمان به رقص می چرخید.
صدای آفتاب هنوز در گوشم نجوا می کرد!
کلاس آنلاین،کلاس آنلاین،کلاس آنلاین...
به سرعت قلم را نشانه رفتم برای بازی افکارم،روی صفحه ی سپید کاغذم که سال هاست برف گرفته، روی میز جامانده...
هر روز این وقت ها ،به سرزمین عجایب قدم می گذارم با کیف و کفش خیالی مدرسه ام.
مدادم که رفیق جینگ پایه ی تمام قرارهای مجازی من و معلم و رفقاست.
اما حیف،حیف که خبر از برپا و برجا نیست،درست مثل بوی ماه مهر ماه مدرسه!