فاطمه زهرا یعقوبیان
فاطمه زهرا یعقوبیان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گل آفتابگردان


خورشید خانم یک ساعتی می شد مشغول جمع کردن بساطش بود که بره !

اما نه برای همیشه! بر می گشت.آخه می دونست زود دلم براش تنگ میشه!

همیشه از یک زمانی به بعدجاش رو با ماه عوض می کرد.

ماه رو دوس نداشتم.

ساکت بود و خجالتی؛کم حرف میزد و بیصدا فقط کتاب می خوند.

گاهی هم از پشت عینکش یواشکی با اخم نگاهی به من و دوستام می نداخت انگار ناظم مدرسه ی ماست و از سر و صدای ما خونش به جوش میاد!

خورشید خانم دوسم داشت.به خاطر من و دوستام همه ی پرنده ها رو صدا می زد گیتارشو دست می گرفت و سار دلشو کوک می کرد

ماهی ها رو تو دریا؛پروانه ها رو رو گل ها و پرنده ها رو تو هوا دست به دست رقص می داد!

گیسوهاش رو باز می کرد و با باد دستمال به دست تا سر شب می رقصید...

من و خورشید خانم خیلی شبیه هم هستیم

دل شادی داریم و هر روز ساعت ها چشم تو چشم هم بیصدا حرف ها داریم برای گفتن.

چند روزی بود که شنیدم تب کرده

سرقرار همیشگیمون ساعت ها تنهای تنها چشم به آسمون اومدنش رو انتظار می کشم

گاهی روی یکی از برگ هام براش نامه می نویسم

و اونو به گیسوی باد گره می زنم تا به دستش برسه

اما از شانس بد من خورشید خانم تمام نامه هام رو سوزونده به دستم رسوند

دل تو دلم نیست

دلتنگی بدجور آزارم می ده

کلی حرف نگفته وچشم هایی که خیس اشک فراقشه

تو رویای خودم پرسه می زدم که

صدای چکمه های باغبون پیر با همون کلاه حصیری و دستکش های بلندش منو از تو لک آورد بیرون

دل و دماغ آب خوردن نداشتم

حتما باز اومده رو صورتمون آب بپاشه یا تنمون رو خنک کنه

یه نگاه به اون

یه نگاه به دستاش

اما جای اون شیلنگ بزرگ یه داس تیز و یه سبد چوبی

هوووری دلم ریخت!

یکی یکی گل ها رو از زیر لحاف خاکیشون می کشید بیرون

صدای جیغ و شیون تمام باغ رو برداشت

منم قرار بود برم

از ته دل صداش زدم

دلم میخواست برای آخرین بار بشنوه

صداش زدم

خورشید خانم چند روزیه که رفتی

جواب نامه هام رو سوزوندی

می دونم هر جا برم تو هستی

اما من حالا تو رو میخوام

بیا پیشم خورشیدکم

هنوز حرفام تموم نشده بود که درد عجیبی تمام من رو در بر گرفت

برای لحظه ای همه جا سپید شد

چشم باز کردم

همه جا سکوت بود و سکوت

خورشید خانم گیسوان طلاییش رو باز کرد و به رقص در باد لا به لای دسته گل آفتابگردان روی پیشونی من بوسه می زد

اضافه های عشق به شکل اشک چکه چکه از چشم های آفتابگردان به خورشید سلام گفت

خوش آمدی معشوق من



نامهآفتابگردانخانم
خرد الهی همه ی آنچه را که باید بدانم اکنون بر من آشکار می کند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید