این اولین متن ارسالی من تو ویرگوله و فکر کردم این مطلب شاید مناسب همینجا باشه...
واقعیتش داشتم به اتاقم فکر میکردم. اتاق شخصیم و اتاق شخصیمون. تا حالا بهش فکر کردید؟
ما جاهای دیگهای هم تو دنیا داریم که میتونیم بریم مثلا میتونیم بریم آشپزخونه و غذا بخوریم. بریم تو پذیرایی و بشینیم تلویزیون ببینم. میریم بیرون توی کافه میریم مسافرت و ... ولی یه جا هست که همیشه آخرش برمیگردیم همونجا. یعنی اتاقمون. اونجا محل استراحته محل فکر کردن به ایدههامون محل آرامشمونه. جایی که توش بزرگ میشیم. از وقتی رفتیم اونجا و میشناسیمش خوب و سالم و قشنگه.
ولی خب خوب و قشنگ موندنش بستگی به خودمون داره دیگه نه؟
اگه چیزی میفته زمین، باید برداریم بذاریم سرجاش، اگه شکستنی بود باید تکههاش رو جمع کنیم و در ضمن به چیزی که باید جاشو بگیره فکر کنیم. اگه جمعش نکنیم شاید حتی باهاش کنار هم بیایما، ولی خب نمیتونیم تو اتاق راه بریم و مثلا پیداکردن هرچیزی بیشتر طول میکشه و خودمون دیگه راحت نیستیم.
اگه خوراکی بریزه زمین، باید تمیزش کنیم وگرنه بوی بدی میگیره، اگه بمونه فاسد میشه. اونوقت هر بار میایم سراغ اتاق، بوی بدش همیشه حال بدی داره برامون.
تازه ممکنه کم کم سروکله سوسک و عقرب و ... هم تو اتاق پیدا بشه که دیگه خیلی جالب میشه نه؟
کم کم دیگه نمیخوای بری تو اتاق، هی میری تو پذیرایی هی میری تو آشپزخونه تا کمتر مجبور شی تو اون اتاق باشی. از خونه میزنی بیرون اصلا که نکنه مجبور شی بری تو اون اتاق. درشو قفل میکنی چون خودت بهتر میدونی اونجا چی منتظرته!
حتی اگه بتونی خونه رو عوض کنی و بری اتاق جدید، بازم حست به اتاق جدید بوی تعفن و چیزای خطرناکه. هرکی بپرسه هم جواب نمیدی چون حتی از یادآوریش هم میترسی.
دیگه فکر کنم همه فهمیده باشن من اتاقو نمیگفتم... خیلی چیزا میتونید جای کلمه اتاق بذارید و از اول بخونیدش ولی من درباره درونت، درباره روانت صحبت کردم.
بعضیا خودشونم میترسن برن درون خودشون چون میدونن چی در انتظارشونه، چون مدتها رهاش کردن...