حرمان
حرمان
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

بُتِ عُقْدِه!!

در جنگ با جهان درونی

تصویر هایی که در حال تبدیل شدن به بتی عقده وار است

از دستی ..... تا نگاهی بی اهمیت و ناآگاه

اشتباه نگیرید که از عشقی نوشته نمی شود

از انسان هایی نوشته میشود که دیدنشان آرزو خیلی ها و نزدیک شدن به آنها یکبار هم زیادی است

از کسان بی وصلت و ناآشنا

بگذریم، درپوش میگذارم و عقده می سازم

تا شاید عقده، انگیزه بسازد

شاید...

به صفحه های سفیدی می اندیشم که کلماتم را در آن ها روانه میکنم تا که روزی اسم خودم را در ویترین آن کتاب فروش قدیمی مورد علاقه ببینم

به پرده های سیاه سالن نمایش فکر میکنم

که حس هایم را آنجا، بی پرده و بر خلاف، پر سر و صدا و سودا، سامان دهم

به میزی می نگرم،که رهبرش چشمانم است

به چشم ها می اندیشم که همیشه حقیقت را می گویند

به چشم های به ذوق آمده...

به چشم های به اشک افتاده...

به چشم های به توجه روی آورده...

به صدا ها می اندیشم

صدا های به فریاد رسیده...

صدا های به لرزش افتاده...

به دستان می اندیشم

دستان خود زنی کرده...

می اندیشم و می اندیشم و می...

با خود چه میکنم؟!

این چه صبری است؟!

که نه تمام میشود و نه تمام اش میکنم؟!

جای این فکر ها افق به تخت افتاده نیست!!

چطور مقصدی مقدس میبینم بدون راه و جاده؟!

راه و جاده ای وجود دارد... آری که وجود دارد

اما فراتر از نگاهم

در فرای قلّه چشمانم

ابتدا باید پرچم و نشان به یادگار بزارم

تا با همواری راه همراه شوم

شال و کلاه لازم است پس

حتی در تابستانی سوزان

که این ((درسِ سَرد)) تازه آغازِ راه است...!

حرمان

19 تیر ماه 1403

2:32 بامداد


عقدهدلنوشته
می نوسیم تا شاید آینده باشد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید