ویرگول
ورودثبت نام
مرضیه محب
مرضیه محب
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

شتابزده بودن چرا؟

امروز درباره شتابزدگی خواندم. درباره اینکهشتاب یا دوست داشته نشدن ارتباط مستقیمی دارد. برایم عجیب بود. چرا همه چیز یک سرش می رسد به دوست داشته نشدن به عشق به علاقه. چرا ما آدمها هر جایمان را بگیری می خواهیم بزنیم به جاده عشق و محبت.

نوشته بود آدم هایی عجله می کنند. همه کاری می کنند از خواب و خوراک و آیاسش خود می زنند که نوعی کمبود عاطفی دارند. دیدم حداقل برای من یکی که این واقعا درست است. عمری برای دوست داشته شدن همه کاری کردم اما اعتارف می کنم حالا که فهمیدهام نه منظورم همین حالا باشد همین چند سال اخیر ار می گویم که کتاب خواندم و تراپی رفتم و فهمیدم کجای کار مغز و روحم می لنگد تازه انگار چشم و گوشم باز شده اما دست و دلم به آدم ها نمی رود. حس می کنم ایزوله شده ام. نمی توانم ارتباط بگیرم و همین تنهاترم کرده.

برای ساختن دوستی ها و ارتباطات جدید تلاشم را کرده ام اما از خیلی آدم های دور و برم دور هستم. خیلی دور و این گاهی من را می ترساند. در برزخی از بی کسی هستم. نه می توانم به ادم های قبلی برگردم و نه هنوز آدم های درستی را دیده ام و می شناسم. گاهی می ترسم نکند همین طوری بمانم در یک تنهایی کشنده.

و باز هم ناخودآگاه ترس از دوست داشته نشدن و نداشتن عشق و تعلق مسخم می کند. باز هم برمی گردم سر خانه اولم اما حداقل حالا می دانم دیگر حاضر نیستم هر کاری برای پذیرفته شدن در جمع آدم ها انجام دهم و این آرامم می کند.

فکر می کنم اگر همچنان مهر طلب باقی مانده بودم یا لااقل نمی فهمیدم که اینقدر مهرطلب هستم حتی نمی شد بفهمم که چرا اینقدر شتاب زده هستم. چرا اینقدر عجله و تندی در کارها چرا برای همه چیز دلم شور می زند و انگار گیر کرده باشم وسط یازی ماریو می خواهم تند و تند همه قارچ ها را بخورم و بروم مرحله بعدی و خوب که چی بشود. واقعا که چی؟



دوستدور دورعشق
مرضیه محب رسول هستم دانش آموخته علوم سیاسی و روابط بین الملل علاقه مند به حوزه کتاب های اجتماعی تاریخی و رمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید