سلاام سلام ، میخوام درباره ی اولین تجربه ی غواصیم و غواصی شبم براتون بنویسم و اینکه ترس از غواصی آخرین چیزی بود که من بهش فکر میکردم?♀️
همیشه غواصی برام شبیه یک آرزو بود ، ی رویا ، کل اکسپلور من به جز شنا شده بود غواصی و دنیای زیر آب ، خلاصه انقدر درباره اش هیجان داشتم و خوشحال بودم که فکر میکردم اولین دایو ام(چون قرار زیاد ازش استفاده کنم بزارید بهتون بگم درباره اش dive میشه همون غواصی در واقع )
از ذوق سکته میکنم قطعا??♀️، ولی نه از سر ذوق و شعف بلکه از سر ترس داشتم سکته میکردم?
خب شاید بگید خب اینکه طبیعی همه ممکن بترسند ، همه آره ولی منی که از پنج سالگی شنا میرفتم و همیشه ترس از آب و حس خفگی نسبت بهش برام شوخی بود یکم عجیب بود این ترس ، میدونید چیه همیشه سر کلاس وقتی شاگردام بهم میگفتن زیر اب حس خفگی دارن و میترسن سرشون و بکنن زیر آب سعی میکردم که با آرامش و اینکه فقط ساخته ی ذهن ماست این ترس یکم آرومشون کنم و با هواگیری کلا حلش کنم..
بیایید بریم سراغ غواصی ?؛
خلاصه که من بخاطر اینکه حس میکردم خیلی قرار کیف کنم و لذت ببرم دوتا دوره ی غواصی یک ستاره و دو ستاره ام و باهم ثبت نام کردم یعنی در واقع من باید هشت روز میموندم کیش و در مجموع فکر کنم حدود ۲۰ تا دایو میزدم ، با کلی سرچ و تحقیق یک جایی که از نظر مدرک و ..معتبر باشه پیدا کردم و اینطوری ثبت نام کردم..
همه چی خوب و خوش و عالی بود ، یادم انقدر هیجان و ذوق داشتم وقتی قرار شد اولین دایو و بزنیم که سنگینی تانک هوایی که به پشتم بود و حتی هشت کیلو کمربند وزنه ی دور کمرم هم فراموش کرده بودم و فقط دلم میخواست زودتر برم تو اب و نمو رو ببینم?♀️?،
در صورتیکه اولین دایو شما رو میبرن استخر یا حوضچه (اون قسمت اول دریا و ساحل تا عمق سه چهار متری و که مشخص کردن بهش میگن حوضچه ) میرید اونجا اولین بار که مهارت های لازم و باهاتون تمرین کنند برای دایو های عمیق تر ..،ولی من که ذوق دیدن نمو رو داشتم و نمیدونستم که اونجا فقط ی سری گونه های ماهی ها و اگر خوش شانس باشی سفره ماهی ها هستن فقط ، به هیچ چیز دیگه ایی فکر نمیکردم..
خلاصه، همه چی از نظرم خوب و جذاب بود تا اونجایی که ماسک غواصی که فرقش با عینک شنا تو اینکه جلوی بینی شما رو هم میگیره و نمیزاره آب وارد بینی و چشم هاتون هم بشه ، مجبور شدم بزنم و آروم آروم وارد آب بشم ..
اونجا بود که فهمیدم من بخاطر سال ها تمرین هوا گیری شنا از طریق بینی و ناخودآگاه ذهنم ، این مدل ماسک و این مدل هواگیری از دهن باعث حس خفگی و ترس میشه برای من ?♀️
باورتون میشه ؟! همین شد که دیگه یادم رفت دارم میرم زیر آب کلی ماهی قرار ببینم و..فقط تمرکزم روی هوایی بود که از دهن انجام میشد، یاد شاگردام افتادم و حسی که میگفتن دارن که حالا خودم داشتم تجربه اش میکردم?♀️ با همه ی اینا رفتم پایین و برای اولین بار منی که میرفتم کف عمق چهار متری میشستم که از زیر تمرینات تیمم در برم?? ، تو عمق دو متری با وجود هوا و نفس کشیدن انقدر ترسیده بودم که فقط دم و بازدم های عمیق داشتم و اون ترس جوری روی ذهن ما آدم ها تاثیر میزاره و کار خودش و میکن، که تو فقط به ترس درونت گوش میدی که ببینی چی میگه ؟ به من که میگفت الان خفه میشی نرگس ، همین و برو بالا و بلیط بگیر برگرد تهران?، میگفت ول کن تو نمیتونی ، الاان میمیریاا ، نگاه کن ، نفس بکش ، دیدی ! دیدی ! تنفسی ناکارآمد، دیدی هوا بهت نمیرسه دوباره نفس بکش .. دوباره..
اینطوری شده بود که من فقط دم و بازدم های عمیق و طولانی داشتم و اصلا ماهی ها رو نمیدیدم و از دنیای هیجان انگیزی که ساخته بودم لذت نمیبردم.. و حالا باید مهارت هم تمرین میکردم ، فکر کن ی مهارت بود که باید اون دیمند( ورودی هوایی که روی دهنمون میزاریم) و ما درمیآوریم و دورش میکردیم از خودمون و دوباره میزاشتیم تو دهنمون?♀️ من حس میکردم برای اولین بار که دلم میخواد فرار کنم و برم..ولی اون حس سرتق و جنگجوی درونم میگفت بمون و بجنگ شاید تونستی ، و من موندم درست که طی ده دیقه ، صد و پنجاه تا هوا مصرف کردم که خیلیی??♀️و داشتم سکته میکردم ولی وقتی اومدم بالا و مدرسم هم باهام اومد روی همون سطح آب بهش گفتم حسم و کوتاه و گفت طبیعی و تو عالی بودی نرگس ، انگار دوباره جون گرفتم و تونستم که برم پایین ، آخه شما باید توی ی روز بسته به عمق و تایمی که میرید پایین ، دو تا سه بار حتی دایو بزنید..
وقتی کلا از اب اومدیم بالا هنوزم میترسیدم ، ترس شوخی نیست باهات تا وقتیکه بدون میتون کامل فلات بکن هر چقدر هم که باهاش میجنگی باز هست تا کار خودش و بکن ، با من هم بود چه وقتیکه رفتیم عمق شش متر چه وقتیکه حتی رفتم عمق بیست متر?ولی عجیب بود که وقتی مثلا برای بار چهارم دایو میزدم ، اون نرگس جنگجوی درونم با لبخند میگفت دمت گررم همین تمرکز تو از روی نفس ببر روی ماهی هاا به چیزای دیگه فکر کن نگااه کن اون لاک پشت بزرگ رو چقدر قشنگ?، و سعی میکردم حرفای مدرسمون و که میگفت ذهن تو رها کن نرگس خودش درست میشه رو گوش کنم و انجام بدم..
خلاصه هشت روز شد که برای اولین بار پشت سر هم با وجود ترس ، توی دریای طوفانی ، دریای آروم و بارونی ?دایو زدم تا رسیدم به بخش هیجان انگیز غواصیم ، که انگار جایزه ی مبارزه با ترس ام بود برام و اون هم دایو شب بود?، دایو شب و شما توب تارکی دریا و طکوت و آرامش شب میزنید..واقعاا عجیب دوستان واقعاا حس عجیب و فوق العاده ایی داره?
فکر کن اون پایین سکوت کامل و انگار انرژی زمین هزار برابر و عجیب همه چی آروم ، تنها جایی بود که من از تاریکی نترسیدم بلکه لذت هم میبردم?،بزارید از خاطره ی خودم براتون بگم ، ما با دوستا و مدرس عزیزمون رفتیم پایین عمق شش متر بود اولین بار ، خب من برای اینکه جزو مبتدی ها بودم اونموقع با اینکه دو ستاره بودم ، برای همین دستم تو دست مدرسمون بود و یادم ی لحظه انقدر محو اون آرامش و انرژی عجیب شده بودم که اگر من و نگه نداشته بودن الان سر از دبی درآورده بودم?
رفتیم گشت زنی کردیم ، خرچنگ دیدیم و بیدارش کردیم انقدر ذوق داشتم دلم میخواست جیغ بزنم ، بعدش رفتیم نشستیم تا دعا کنیم چونکه میگن برای اولین بار اولین دایو شب وکلا دایو شب ، دعا و آرزو کنی بیشتر شنیده میشه☀️?عجیب نه ؟!
خلاصه فکر کن ما نشستیم کف دریا من یهو دیدم استادمون چراغ قوه اش و خاموش کرد و بقیه بچه ها و شروع کرد تند تند دستاش و به شکل بال بال زدن تکون دادن ، حقیقتا کپ کردم ?گفتم نرگس ، ی گندی زدی دارن بهت میگن قرار اینجا کتکت بزنیم و این جزو علائم حرف زدن کتک? ، دیدم جز استادم ، دوست کناریم شروع کرد این کار و انجام دادن..همینطور هنگ و کپ کرده داشتم نگاشون میکردم که یهو دیدم دور دستای استادم پر شده از ستاره شبرنگ و کوچولو ، فیروزه رنگ که شبیه ستاره های اسمونن ولی بیشتر و آبی?منم شروع کردم دستام و تکون دادن و دیدم بله ..(اونا فیتوپلانکتون بودن دوستان که با حرکت سریع دست ما معلوم میشدن) و انقدر ذوق زده شدم که اول دوستی دستی و بعد حتی رفتم طرف دوستم که دست اونم تکون بدم بکنمش سه دستی?، که بهم ی چشم غره رفت و اشاره کرد بریم بسسس دیگه..?♀️?
و اینجوری شد که من و در حالیکه ی دستم و مدرسمون گرفته بود که از دبی سر درنیارم ، و اون با اون یکی دستم داشتم تند تند جریانی درست میکردم که فیتوپلانکتون ها رو ببینم کشون کشون بردن بالا?
میدونی چیه ، میخوام بهت بگم ترس و زندگی همین خیلی سخت خیلیی زیاد نفس گیر حتی که با ترس هامون بجنگیم و مواجه بشیم ، ولی تهش شیرین نتیجه اش انقدر گاهی لذت بخش و جذاب میشه که میارزه به اون سختی??