در دنیای «ترینها» از معمولی ها و معمولی بودن حرف زدن، شبیه به کودتا بنظر می رسد.
خیزشی علیه کاپیتالیسم و فرون خواهی که معمولی بودن و دل بستن به چیزهای معمولی را عقب ماندگی به حساب میآورد.
اما حقیقت این است که در زمانه انباشتگی و دویدن و نرسیدن، برندگان واقعی همان شکارچیان لحظه اند. همان هایی که معمولیاند و برای حس خوشبختی به دنبال چیزهای خاص با هزینه های گزاف نیستند. بلکه به لحظه ها متصلند و مسلح به معمولیها و حال خوب کن های دم دستی هستند.
دور و اطراف آنها همیشه چیزی پیدا میشود که در لحظات سخت و تلخ، یادآور امید زندگی باشد.
از آن چیزهای کوچکِ معمولی که نیرویی جادویی علیه نزیستن و حس مردگی دارند .
همان هایی که رایگان و در دسترسند، اما به ندرت دیده میشوند.
مانند تولد برگ تازه ای از گیاه آپارتمانیمان که بیصدا و بیادعا، نوید زندگی میدهد.
یا تماشای آسمان، از یک زاویه خاص از پنجره خانهمان. طوریکه یک قدم آنطرف تر بایستی سهم نگاهت یک مشت آپارتمان بدقواره از لای حصار پنجره خواهد بود. اما تنها همان زاویه خاص است که به ما شانس دیدن بی کرانی آسمان را میدهد.
یا درختی که جلوی پنجره اتاقمان قد عَلم کرده است و برگهایش در دستان باد میرقصند و از قضا، گنجشکی بر روی شاخه هایش آواز میخواند.
یا نور کم رمق دم غروب که از لای پنجره بر روی فرش خانه متمایل می تابد.
راستش درک حضور چیزهای ساده زندگی و لذت بردن از آنها، آنقدرها هم در دسترس همگان نیست. آلودگان به دستاورد اندوزی دچار دید تونلی میشوند و همیشه چیزی در دوردست و انتهای تونل هست که آنها را از توجه به اطرافشان باز دارد.
بهتر است شجاع باشیم و به معمولی بودن خو بگیریم تا خیلی راحت و معمولی از زندگی لذت ببریم. برای درک چیزهای معمولی و ساده، باید معمولی بود.
#روشنا