شجرنانه من تا اونجایی که ثابت میشه من ترک هستم،خیلی واضح و بدون ابهامه. اما وقتی از ۲۰۰ سال پیش گذر میکنی و میری تو صده ی سوم،کسی کسیو نمیشناسه. ماجرا از این قراره پدر پدر پدر پدر پدرم،فرزند یک خانواده ی لر بوده. یک اتفاقی میافته و همه انگشت اتهام میگیرن به سمت پدره همون پدرم،که تو قاتلی.
چی میشه؟ ایشون همراه زن و بچه اش فرار میکنه به سمت استان بوشهر. اونجا پیش یه آقای ترک زبان که از طرف مادری نسبتی باهاشون داشته پناه میاره ، زن و بچه اش رو به اونا میسپاره و خودش میره.
بعد از چند سال که اون مادر و فرزند بین ترک ها زندگی میکنن،خبر میاد که دعوا تمام و صلح برقرار شده. اون زن که اگه اشتباه نکنم اسمش "خانم" بوده،تصمیم میگیره با چند نفر پیش خانواده اش برگرده و تجدید دیدار کنه.
وقتی این خانم راه میافته به سمت "نور اباد" (بزرگترین روستای ایران واقع در استان فارس، که اکثر جمعیتش لر زبان هست) برادرِ خانم جان از نور آباد راه میافته سمت بوشهر ( ترک های قشقایی جنوب اغلب در مرز بین فارس و بوشهر ساکن اند. منطقه ای کوهستانی با اب و هوای خشک)تا به خواهرش خبر بده یه وقت نیاید این طرفا که خونتون رو میریزن.
این دو نفر هر دو بی خبر از قصد و نیت همدیگه راه میافتند و عازم سفر برای دیدار هم میشن.
چی میشه؟دایی جان وقتی میاد میرسه به بوشهر، موفق نمیشه خواهرش رو ببینه.ولی خانم جان که داشته میرفته به نور آباد،ناکام از رسیدن به مقصد تو راه میمیره. البته بعضیا میگن میره پیش خانواده اش، اونجا پنهان میشه و دیگه برنمیگرده پیش بچه هاش.
اون دو تا بچه ی لر،بخاطر یه تصادف که بین مادرش و داییش هیچوقت رخ نداد،برای همیشه مادرشون رو از دست میدن و تو دامن زن های ترک اون طایفه بزرگ میشن.
گفتم تصادفی که رخ نداد،چون اگه شانس باهاشون یار بود ممکن بود تو راه همدیگه رو ببینن.
خلاصه که اون بچه های بازمانده و تنها،هیچوقت لری یاد نمیگیرن و ترک میشن. اون آقایی که بهشون پناه داده بوده وقتی این بچه ها بزرگ میشن میخواسته همچنان اونا رو زیر بال و پر خودش نگه داره،بهشون دختر بده و تا آخر مدیون خودش نگهشون داره.مثلا اگه جنگی،دعوایی،قشون کشی چیزی شد از نیرو های امین و وفادارش باشن. ولی اینا زیر بار نمیرن و خودشون تو یه منطقه دیگه،یه تیر و طایفه ای دیگه ای راه میندازن که هر کدوم از ما بهش افتخار میکنیم.
جالبه بدونید به ماها که نسل اون بچه های لر هستیم میگن "بی جمع".
اون دوره که توی شهر و روستا همه جا قحطی بوده،این مردم عشایر زندگیشون پر از روزی و برکت بوده. و بخاطر همین بدبختی هایی که سر مردم نازل میشده،دزدی و خراب کاری زیاد شده بوده. ملت بی جمع به دزد هایی که ازشون دزدی میکردن غذا و گوسفند هدیه میدادن. میگفتن اگه چیزی میخواید بیاید بگید،خودتونو واسه دزدی اذیت نکنید.
در اصل بی جمع بودنشون بخاطر این بوده که خان های اون دوره ازشون حساب میبردن و کمتر از بقیه به خان ها مالیات میدادن. خان قرار بوده امنیت فراهم کنه،اینا در مقابل خان هم در امنیت بودن،پس مالیات واسه چیه؟
دخترای عجیبی داشته بی جمع،یکی از نوه های این خانواده که اسمش ثناگل بوده،بخاطر هوش سرشارش،در حد کدخدا میدونستنش .
این دختر هیچوقت ازدواج نمیکنه و تو دهه سوم زندگیش میمیره. پدره ثناگل که پدربزرگ پدرمه،عجیب ترین آدم این قوم هست. کسی که اون زمان از جنوب سوار بر اسبش میشه تاخت تا مشهد میره برای زیارت حرم اما رضا و حتی در کمال تعجب به خونه هم برمیگرده. البته این سفر شاید یک سال طول میکشه.
این آدم شهرتش به ثروت ،اعتبار و ایمانش هست. میگن یه روز ایشون همسفر یه آقایی به نام مراد بوده. توی مسیر مراد یه آهو میبینه و بلافاصله دست به تفنگ میشه برای شکار آهو که مشهدی جلوش رو میگیره میگه نزن،این حیوون زائو هست. زائو به آهوی حامله میگن.
مراد نمیزنه ولی خیلی ناراحت میشه میگه بعد این همه وقت یه شانی داشتم واسه زن و بچه ام گوشت ببرم خونه اونم از دستم رفت. وقتی میرسن به مقصد مشهدی یه گوسفند میکشه هر چی گوشت داشته میده بزنن به سیخ بدن مراد بخوره بقیه اش رو هم ببره خونه.
این داستانو ما تعریف نمیکنیم،نوه های مراد میگن.
یه روز یه نفر از خونه همسایه ی مشهدی دزدی میکنه.وقتی مچشو میگیرن به اسم این آدم قسم میخوره که من دزدی نکردم .
خود مشهدی میگه این قسم دروغ تا چند روز دیگه منو میکشه و واقعا هم چند روز بعد این آدم میمیره. تو نزدیکای سن ۵۰ سالگی.
بعد از مرگ این آدم هنوز شخصی به ناجی گری این آدم بین ما ظهور نکرده.
هر چی قشلاق و ییلاق هنوز مونده رو یه روزی مشهدی با آینده نگریش خریده .
جالبه بدونید عمو زاده های لر ما،بعد این همه سال ما رو پیدا کردن و الان باهاشون در ارتباطیم.
+در واقع ما زیر مجموعه ایل قشقایی هستیم. بعد از طایفه فارسیمدان هستیم که شاخه های زیادی داره،بعد از تیره ی توابع میشیم که اونم شاخه های متعددی داره،آخر از همه بنکوی بیجمع هستیم.
+یه چالشی که وقتی میرم بیرون دارم این هست که باید توضیح بدم من افغانی نیستم. چون چشم من بادومی و پف داره،هر از گاهی این سوال ازم میشه. و من نمیدونم چجوری توضیح بدم که من اولا ترکم،دوما لرم سوما به تو چه کجاییم.
افغانی بودن زشت نیست ولی نگاه مردم ایران خیلی به این مردم از بالا به پایین هست. اینو منی که هر چند وقت یبار این سوال ازم میشه خیلی درک میکنم.
نوه های اون عمو زاده های لرم،خیلی شبیه اروپایی ها هستن اتفاقا. از اون سمت مطمعنم رگ افغان ندارم.
چشم پف دار داشتن مگه چشههه؟ خیلیم قشنگه. من هیچوقت قرار نیست چشممو عمل کنم.
تنها مدرکم واسه اثبات ایرانی بودنم دماغمه😁اون بیچاره رو هم گیر میدن عمل کن کره ای شی:////////


یکی از منو مامانم پرسید کی اومدید ایران🤣😂😶🌫️