شاهدِ آرزو·۹ روز پیشوقتی باران بارید،از خاطرات راه مدرسهعاقل بودن من رو از اونجا بفهمید که امروز بجز منو پیرمردای شهر هیچکی تو خیابون قدم نمیزد.
شاهدِ آرزودرکنکور فایت کلاب·۱۹ روز پیشچرا نباید خودشی کنم و بمونم کنکور بدم؟من باید یک روز در یک دشت سبز و باران خورده،از بالای تپه ای بلند؛ با پاهای برهنه و دامن گل گلیِ چین دارم، با خنده و جیغ به سمت دامنه سرازیر…
شاهدِ آرزو·۱ ماه پیشوای از حال آنها که امروز به چشمانم خیره شدندامروز آفتاب از جهت غریبی می تافت نه ملو بود نه شدید چنان بود که نمیفهمیدی هست یا نیست مثل من که امروز کسی نمیفهمید هستم یا نیستم.امروز،لب…
شاهدِ آرزو·۱ ماه پیشمن و بچه های محلانگار نازیلا افسرده ۱۷ ساله زده بود تو گوش منِ ۱۰ ساله و گفته بود یه غلطی کن،فرصتی واسه خاطره ساختن نمونده.
شاهدِ آرزو·۲ ماه پیشوصیت نامه ۱۷سالگیامشب شب خیلی عجیبی بود.میگم عجیب چون هم حس و حال من عجیب بود و هم احوال هوا.هنوزم بارونه.ولی خباره...این یکی هم گذشت،بعدی هم میگذره،بعدتریش…