دست به قلم
دست به قلم
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

مَنِ بی زَبونِ کم حرف


نمی دونم چرا از اولی که بچه بودم انقدر کم حرف بودم و کم حرف هم هستم .

وقتی بچه بودم توی مهمونی ها شرکت نمی کردم . اگر هم منو می بردن توی مهمونی می خوابیدم .

الان هم همینطورم ، از مهمونی رفتن بیزارم .

چند وقت پیش رفته بودم خواستگاری اما حس و حال حرف زدن نداشتم . آخه پسری که اصلا از جمع آدما خوشش نمیاد و تا الان هم که سی و هفت سالش شده و با هیچ دختری رابطه صحبتی هم نداشته چی داره بگه .

وقتی شناختی از خانوم ها ندارم چی کار کنم .

تازه با سی و هفت سال سن متوجه شدم که چقدر اشتباه کردم که تا الان با هیچ دختری دوست نشدم .

از کجا بدونم که دختره چی می خواد ؟

توی ملاقات با دختره هم توی کافی شاپ خوابم گرفته بود .

آب میوه و کیک سفارش دادیم . فقط آب میوه رو خوردم . حتی اشتهام هم کور شده بود .

چرا هیچ حس خوبی به خانم ها ندارم . شایدم دارم . نمی دونم .

مثل آدمی که مدت ها توی جزیره زندگی کرده و حالا می خواد با جامعه انسان ها آشنا بشه شدم .

البته من توی جزیره نبودم . بین انسان ها زندگی کردم . اما نمی دونم چی شد که اینطوری شد و من اصلا دوست دختر هم نداشتم .

البته دوست دختر که نداشتم بماند ، توی دبیرستان هم دوستی نداشتم . چرا دروغ نگم بالاخره یکی دو تا از بچه ها بودند که با من دوست باشن . اما با اونا هم حال حرف زدن نداشتم .

الان هم حس آدم های کر و لال رو توی جمع دارم .

فقط تنها جایی که مونده ویرگوله که توش می نویسم .

حرف زدن سخته چه واسه یک نفر حرف بزنی و چه واسه چند نفر .

احساس می کنم وقتی آدما صحبت می کنن دیگه حرفاشون رو هم متوجه نمی شم و شاید هم تمایلی به گوش دادن به حرفاشون ندارم .

نمی دونم این یک بیماریه یا یک مشکل جدی .

خواهشا اگه می تونید با کامنت هاتون راهنماییم کنید .

واقعا واسه حل این مشکل ، اگه از روی کم رویی هست . چطور باید پر رو تر باشم ؟

اصلا راهی برای نجات دارم ؟

نکنه تلسمی داره که باید بشکنم ؟

اگه با فال گیر هم بشه راضیم برم پیشش ها (خخخخ...)

ممنون

کم حرفیتنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید