میخام اتفاق ثانیه قبل رو شرح بدم:
زنگ در را زدند کسی جز من خانه نبود در را بازکردم با همسایه ای روبه رو شدم که درخواست نردبان از من کرده...
واما جواب من:خونواده نیستن و من نمیتونم برم بیارم عذاب وجدان گرفتم همسایه گفت:
امروز روز عروسی منه کت شلوار پوشیده بود
و با چه احوال پرسی گرمی
از کرده و گفتار خود پشیمان شدم...
که چرا مثل شاهزاره ها رفتار میکنم که چون دخترم...! اصلا مگه نردبون چقدر سنگینه😅
خب وقتی میتونی به یه نفر کمک کنی چرا نه!
و درکمال ناباوری با لبخند گفت اشکال نداره و ایناا...دلم براش سوخت زنگ هر همسایه ای هم میزد باز نمیکردن آخر سر از پنجره سرک کشیدم پسر را دیدم که چشم انتظار زنگ در همسایه ای بود که در را باز نمیکرد
اما تا به پایین پله ها رسیدم و در را باز کردم دیگر خبری نبود
همین یه آدم سبب شد از همین الان تصمیم بگیرم که اگر در زمانی هر کاری هرچند کوچک از دستم برای کسی برمی آید دریغ نکنم
و کمک اش کنم و مشکلش را حل کنم
چرا که کمک کردن حس خیلی خوبی را دارد
حال اگر به جمله من اطمینان نداری
فقط امتحانش کن ، کمک کردن خیلی حال آدمو خوب میکنه
آخه با کت شلوار قشنگش و اون چهره پره ذوق اش دلم واسش سوخت
حالا دیگه خودت و سرزنش نکن اتفاقه ایشالا
تا الان فرحی شده و...