تنها در مزرعه داستان پسر جوانی به نام «محمد» را روایت میکند که با ورود به مزرعهای مرموز و تاریک، با چالشهای روانی و احساسی بسیاری مواجه میشود. این مزرعه در ابتدا مکانی آرام و بیخطر به نظر میرسد، اما به مرور، فضای آن سنگین و دلهرهآور میشود و محمد را به سوی کشف رازهایی پنهان و مواجهه با ترسهای درونیاش میکشاند.
در یک روز سرد زمستانی، محمد که از مشکلات و سختیهای زندگی خسته و ناامید شده، به دنبال آرامش و شاید پاسخی برای پرسشهای بیپایانش، به این مزرعه پناه میبرد. او امیدوار است که در این مکان دورافتاده و ساکت، بتواند از فشارهای روزمره فرار کند و شاید کمی آرامش بیابد. اما به زودی متوجه میشود که این مزرعه تنها یک مکان عادی نیست؛ بلکه فضایی است که مرزهای واقعیت و خیال را در هم میشکند و او را به دنیایی پر از شک و تردید میکشاند.
محمد هرچه بیشتر در این مزرعه پیش میرود، بیشتر احساس میکند که گم شده و نمیتواند راه خروج را پیدا کند. صداهای عجیب، سایههای ناپیدا، و وقایع غیرقابل توضیح، همه نشان از حضور نیرویی ناشناخته دارند که محمد را به چالش میکشند. او به تدریج دچار تردید میشود که آیا آنچه میبیند و تجربه میکند واقعی است یا نتیجه ذهن آشفته و خستهاش.
در جریان این ماجرا، محمد با خاطراتی از گذشتهاش روبهرو میشود؛ خاطراتی که او سالها سعی کرده بود از آنها فرار کند، اکنون در این مزرعه جان میگیرند و او را مجبور به مواجهه با خود میکنند. هر بخش از مزرعه انگار آینهای است که بخشی از روح و روان محمد را به او نشان میدهد. او ناگزیر است با عمیقترین ترسها، تردیدها، و زخمهای درونیاش مواجه شود.
موضوع مهمی که در تنها در مزرعه به آن پرداخته میشود، مرز نازک بین عقل و جنون است. محمد به تدریج درمییابد که این مزرعه تنها یک مکان فیزیکی نیست؛ بلکه فضایی است که در آن مرزهای واقعیت و خیال در هم میآمیزند و او را به دنیایی پر از ترس و تردید میکشانند. این مکان محمد را وادار میکند تا با خود واقعیاش روبهرو شود و درباره هویت و زندگیاش تجدید نظر کند.
با پیشرفت داستان، فشار روانی که بر محمد وارد میشود افزایش مییابد و او را به مرز جنون میرساند. مزرعهای که در ابتدا ممکن بود پناهگاهی از دنیای بیرون به نظر برسد، اکنون به مکانی تبدیل شده که میتواند روان و ذهن او را در هم بشکند.
در تنها در مزرعه، موضوعاتی مانند تنهایی، اضطراب، و تلاش برای یافتن معنا در زندگی در میان فضایی تاریک و مرموز بررسی میشوند. این مزرعه به مثابه جایی است که محمد باید با بزرگترین ترسها و تردیدهای خود مواجه شود و در نهایت، راهی برای خروج از این هزارتوی پیچیده پیدا کند.
محمد در این داستان، سفری درونی را آغاز میکند که در آن با واقعیتهای تلخ و تاریک زندگیاش روبهرو میشود. او مجبور است با بخشهایی از خود که همیشه سعی کرده از آنها فرار کند، روبهرو شود و در نهایت، شاید به درکی عمیقتر از خود و زندگیاش برسد.
tells the story of a young boy named Mohammad, who encounters psychological and emotional challenges upon entering a mysterious and dark farm. Initially, this farm appears to be a peaceful and harmless place, but gradually, its atmosphere becomes heavy and eerie, drawing Mohammad into the discovery of hidden secrets and forcing him to confront his inner fears.
On a cold winter day, exhausted and disheartened by the struggles and difficulties of life, Mohammad seeks solace and perhaps answers to his endless questions by retreating to this secluded and quiet farm. He hopes that in this remote place, he can escape the pressures of daily life and find some peace. However, he soon realizes that this farm is not just an ordinary place; rather, it is a space where the boundaries between reality and imagination blur, pulling him into a world filled with doubt and uncertainty.
The deeper Mohammad ventures into the farm, the more he feels lost and unable to find a way out. Strange noises, unseen shadows, and inexplicable events all hint at the presence of an unknown force that challenges him. Gradually, he begins to doubt whether what he sees and experiences is real or just the result of his troubled and weary mind.
During this ordeal, Mohammad confronts memories from his past—memories he had long tried to escape, but now, in this farm, they come to life, forcing him to face himself. Each part of the farm seems to mirror a fragment of Mohammad's soul and psyche. He is compelled to confront his deepest fears, doubts, and inner wounds.
A crucial theme in Tanha Dar Mazrae is the thin line between sanity and madness. Mohammad gradually realizes that this farm is not merely a physical location; it is a space where the lines between reality and fantasy merge, drawing him into a world filled with fear and uncertainty. This place forces Mohammad to confront his true self and reconsider his identity and life.
As the story progresses, the psychological pressure on Mohammad intensifies, pushing him to the brink of insanity. What initially seemed like a sanctuary from the outside world now turns into a place that could potentially shatter his mind and spirit.
Tanha Dar Mazrae explores themes such as loneliness, anxiety, and the search for meaning in life, all within a dark and mysterious setting. This farm serves as a metaphorical space where Mohammad must face his greatest fears and doubts and ultimately find a way out of this complex maze.
In this story, Mohammad embarks on an inner journey, confronting the harsh and dark realities of his life. He is forced to face the parts of himself that he has always tried to avoid, and ultimately, he may come to a deeper understanding of himself and his life.