Canim
Canim
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

و گاهی صدایی از درونم مرا صدا می زند

گاهی باید سفر کرد نه از مکانی به مکانی دیگر گاهی باید از خودمون به خودمون سفر کنیم به نظر من هر کدوم از ما آدمایی که روی این کره خاکی نفس میکشیم درون خودمون یک دنیای بی سرو ته داریم دنیایی که خودمون مالک و خالقش هستیم این ما هستیم که مشخص میکنیم کی و کجای این دنیا بایستیم.


چندوقتیه که توی این دنیای بزرگ گم شدم گم شدم و نمیتونم خودمو پیدا کنم هر جایی که بگید سر زدم در هر خاطره ای رو زدم یاد هر دوست فراموش شده ای رو زنده کردم ولی هیچ به هیچ دلم برای خودِ سه سال پیشم تنگ شده برای وقتی که دلم به همین دلخوشی های کوچیک گرم بود هنوز چشمم روی دنیا و خیلی چیزا این دنیا باز نشده بود و مثل یه بچه ۷ ساله هر چی میشنیدم باور میکردم هنوز اینقدر به همه چیز مشکوک نشده بودم.دوست ندارم خودم رو به کسی تحمیل کنم.

دلم همون دنیای ساده و بی شیله پیله مو میخواد ولی هر چی میگردم نمیتونم پیداش کنم.انگار گذر کردم از قاره ای به قاره ای دیگه.انگار از یه داستان طنز پرتم کردن توی یه تراژدی غمگین. تو سرم آشوب تو دلم غوغاست.کاش میتونستم دوباره خودمو پیدا کنم اینقدر که دویدم و نرسیدم اینقدر که تلاش کردم و نتونستم اینقدر که خواستم و نشد وقتی یه اتفاق قشنگ تو زندگی واسم پیش میاد حس میکنم شاید این اشتباه این غلطه،مال من نیست،اشتباهی پیش امده و به همین زودی تموم میشه برای همین از حس عمیق نسبت بهش فرار میکنم...از اینکه بخام به شیرینی هاش فکر کنم میترسم!انگار دیگه یادم رفته باید برای خودم زندگی کنم یادم رفته بی خیال دنیای اطراف و آدماشو حرفای صد من یه غازشون بشم،یادم رفته لذت ببرم،مگر نه اینکه ما آفریده شدیم که بجویم و از زندگی کردن،از این جست و جوی کنجکاوانه نهایت لذت رو ببریم؟ چرا با افکار و عقاید و قوانیین مزخرف از عصر حجر جا مونده ما رو در چهار چوب های بی سرو ته اسیر میکنن؟دوست دارم بشکنم این قفس رو دوست دارم صدام به همه این دنیا برسه.من یک زنم قبل از دختر کسی بودن همسر کسی بودن مادر کسی بودن من یک زنم دوست دارم از این زندگی از این زمان محدودی که در اختیارم گذاشتن از این توفیق اجباری لذت ببرم دوست دارم گاهی دختر بچه بشم، بدوم،شیطنت کنم،قهقه بزنم،شاد باشم هر چی بیشتر فکر میکنم میبینم من چقدر زندگی نکردم!

من دلم برای خودم تنگ شده. گاهی برای فراموش کردن این درد بزرگ به آدم دیگه ای پناه میبریم با اون خنده ها و گریه هامونو شریک میشیم و گاهی اون آدم اینقدر جای خالی نداشته هامونو برامون پر میکنه که تو هر جمعی نبودنش رو احساس میکنی اینقدر وسعت قلبش رو حس میکنی که نبودنش آزارت میده، ولی حقیقت اینه که عظمت تنهایی دنیای مارو هیچ کس نمیتونه پر کنه و شاید بتونیم با هم دیگه تقسیمش کنیم. همه ما تو دنیای خودمون اسیریم و هیچ کس نمیتونه ما رو از این اسارت نجات بده ولی میتونه همراه خوبی باشه برای رسیدن به انتهای این اسارت و آغاز آزادی.




داستان طنزدوست دخترصدای زنتنهایی درونزندگی
خیال کن تا اتفاق بیوفته،خیال میکنم پشت در ایستاده ای.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید