۱۵ سالمکه شد طبق رسم رسوم شهرهای کوچیک که دختر باید زود شوهر کنه و البته به لطف هم کلاسی هایی که یکی یکی کم میشدن میرفتن مدرسه بزرگسالان فکر میکردم آدم باید نیمه گمشده اش فامیل باشه چه معنی داره آدم بیرون از فامیل دنبال تیکه گمشدش باشه حتما نصف گلی که روز اول خلقتش مونده یا شده پسر خاله یا پسر عمو یا فوقش پسر عمه...۱۷ سالم که شد فکر میکردم نه بابا فامیل چیه همشون یه مشت بچه ننه که دنبال یه دختر به قول خودشون ساکت و بله قربان گو میگردن اصلا من به درد فامیل نمیخورم نیمه گمشده ام حتما توی پسر همسایه هاست به مرحمت دوستان پایه هر روز پرونده یکشون رو میشد و بله، فهمیدم که نه بابا نیمه من اینا هم نیستن، ۱۸ سالگی رفتم دانشگاه دختر شر و شیطون کلاس عاشق استاد ادبیات ، روان شناسی و جامعه شناسی کلاسایی که دوست داشتم تا ابد ادامه داشته باشن انگار هر چقدر برام حرف میزدن بیشتر میفهمیدم که من هیچ چیز نمیدونم مثل یه عاشق که میشنه پای حرف یار شیرین سخن سرا پا چشم و گوش بودم برخلاف ریاضی زبان که ۵ دقیقش واسم ۵۰ سال بود. خلاصه گفتم دانشگاه پر از نیمه گم شده یکیشو بردار برای خودت، ولی خوب نشد،همشونو قبلا برداشته بودن یا داشتن برمیداشتن. ۲۰ سالگی گفتم نیمه گمشدم حتما باید قد بلند، هیکل ورزشکاری، چشمای درشت و رنگی پول دار باشه. ۲۱ سالگی با برادر و پدرم از خونه کندیم و رفتیم دنبال کار، رفتم سر کار دیگه دنبال نیمه نبودم فک رو ذکرم شده بود کار البته پول تمام وقتم پر بود و جای خیالات اضافه رو نداشتم شبا مثل یه مرده از خستگی برمیگشتم خونه و به جز خواب هیچ چیزی واسم مهم نبود. یهو نمیدونم چی شد تو از کجا امدی تو از کجا شرکت ما رو پیدا کردی؟ تو هیچکدوم فکرو خیالام نبودی نه قدت بلند بود،نه هیکلت ورزشی بود،نه دوست بودی، نه همسایه از حق نگذریم چشمای قشنگی داشتی، چشم ها چیزهایی میگن که هیچوقت زبان نمیتونه اونا را بیان کنه هم قدو قواره خودم خیلی معمولی برعکس ذات شیطون من اما تو آروم، وقتی که اونقدر متین سر به زیر صحبت میکردی صادقانه میگم همون لحظه توی دلم گفتم خوش به حال اونی که تورو داره آروم و بی صدا به دلم نشستی، با تو معنی عشق و فهمیدم معنی فهمیده شدن رو، ولی حیف که روزگار طبق خواسته ما نمیگذره وقتی که رفتی شکستم، ریختم،سوختم برای اینکه آتیش دلمو خاموش کنم دنبال آب بودم رسیدم به یه باتلاق، باتلاقی که هنوز دارم توش دست و پا میزنم. اردیبشهت امسال ۳۴ سالم میشه" و الان میفهمم نیمه گمشده کسیه که تو رو بفهمه بادلت راه بیاد بهت بها بده، تو رو درک کنه،یه مسیر فکری داشته باشید،بعضی وقتا باهم آهنگ گوش بدید، یه فیلم ببینید، اولین کسی باشه که دوست داشته باشی شادیت یا غمت رو باهاش درمیون بزاری،به تو بال بده برای پرواز نه اینکه بالای قشنگت رو قیچی کنه،تو رو آروم کنه شده با دوتا جمله، و از همه مهم تر تورو بسازه نه نابودت کنه فهمیدم نیمه رو نباید به امید تغییر به اشتباه برداری ، شاید با کسی زیر یه سقف باشی ولی تا ابد نصفه نیمه میمونی. بعضی وقتا بعضی نرسیدن ها تا ابد گوشه قلبت میمونه و پاک نمیشه چون تیکه گمشده ات رو توی اون آدم میدیدی چقدر این موندنه قشنگه.
خوشحال میشم نظراتتون باهام به اشتراک بزارید.