چهره ام از سرخی شرم، چون غروبی است که بر دلم انعکاس دارد. روند تاسف بار فرهنگ ها و ارزش ها بر چهره ی جامعه ام چون خصمی غالب نمایان شده. دردی است بی مرهم و عمیق بر اعماق دل... .
جامعه ای که تشویق به زیبایی صورت و زشتی سیرت دارد، چنین جامعه ای اسفناک است. بر شیره وجود نوجوانان خالی از تجربه، نمک «توجه» میپاشاند. طوری که هر فرد را به ویترینی برای افراد دیگر تبدیل میکند.
گودال فلزی توجه را با ماگمایی پر میکند که گویا گودال عمیق تر میشود. عطش کمبود مهر و محبت را تنها با تعویق انداختن، درمان به دردی بی درمان میکنند و گستره خود را با نفوذ به همنسلان، بی انتها تر میکنند.
از آهن میتوان شمشیر یا زره ساخت... انتخاب با سازنده است. ولی قدرت انتخاب را از اینها گرفته اند. اینها با تصمیم خود زندگی میکنند ولی این تصمیم شان، تصمیم صاحب ویترین هاست. آن صاحب، یک شخص نیست... یک تمدن با شعار لذت هاست!
حماقت یا شجاعت؟ دوراهی هر نوجوان در مواجهه با جامعه است. شجاعت نماد «نه گفتن» و حماقت نماد «پذیرش» در مقابل لذت های این روز ها نیست! بلکه برعکس... افرادی که به کالبد جسمی_روحی خود زهر میریزند را شجاع و آنها که ارزش را بر خود قائل می دانند، احمق فرض میکنند. بسیار وحشتانک و بی شرمانه است!
اینها آنقدر مشغول ویترین های خود را ساختن میشوند که به نیاز های نفسانی شان توهین میکنند. از شناخت باز داشته میشوند... از زندگی بی حاشیه محروم میشوند و در نهایت از قاتلین تمدن بشریت شمرده میشوند.
پرتو شناخت حقایق موجود در جهان همچون تشخیص ارزش های مختلف از یکدیگر، علوم و مکاتب گوناگون، کشف بخشی کوچک از گستره نهان حقیقت و... پرتویی است که آینده انسانیت از آن خموش خواهد ماند.
زندگی هایی پوچ و پرتلاطم را به آرامش روح ترجیح داده اند و برهان ها و راه حل هایی در این باره طرح میکنند که روز به روز در ژرفای عمیق تری خفه میشوند. درواقع شاید تنها جایی است که حذف صورت مسئله راه اصلی است.
در نهایت فرزندانشان نیز با آینده ای بسا تلخ تر، در شیبی تند و تیز به ژرفای انسانیت راهی میشوند. شاید آن روز همان امروز باشد و فرزندان همین فرزندان... .
