سال اگر نو است، بی اعلان ما و با اعلان ما نو است. بهار اگر مبارک است، با تبریک ما و بی تبریک ما مبارک است. پس ما در این میان چه کارهایم که نو بودن سال را جار بزنیم و مبارک بودن بهار را فریاد کنیم ؟
به شما میگویم.
ما در این میان هیچ کارهای نیستیم. خود زندگی همه چیز است. و البته زندگی با من و شما و باقی چیزها است که زندگی است. اما ما نمیخواهیم جزئی از زندگی باشیم. ما میخواهیم بیشتر از فقط یک جزء باشیم. میخواهیم خاص باشیم. میخواهیم جلوه کنیم. میخواهیم بدرخشیم.ما در این میان هیچ کارهای نیستیم. خود زندگی همه چیز است. و البته زندگی با من و شما و باقی چیزها است که زندگی است. اما ما نمیخواهیم جزئی از زندگی باشیم. ما میخواهیم بیشتر از فقط یک جزء باشیم. میخواهیم خاص باشیم. میخواهیم جلوه کنیم. میخواهیم بدرخشیم.
ما فروتنی لازم برای واقعی بودن را نداریم و میخواهیم بیشتر از واقعیت باشیم. این زیادهخواهی ریشه در تهی بودن ما دارد؛ تهی بودنی که واقعیت وجودی ماست، اما آن را نمیپذیریم و میخواهیم با آداب و رسومی که اختراع کردهایم آن را پر کنیم. هر چه آداب بیشتری به جا بیاوریم، تهیتر میشویم و هر چه تهیتر شویم، در اجرای آداب و مراسم محکمتر میشویم.
اگر بتوانیم به درکی برسیم که پذیرش تهی بودن وجودیمان را آسان کند، اگر بتوانیم از توهم هویتمندی خارج شویم و همانی باشیم که واقعن هستیم، یعنی فقط یک جزء بیمعنا در کلیتی ناپایدار، آن وقت شاید در هماهنگی و همراهی با جریان زندگی قرار بگیریم، با آن پر شویم و از احساس خالی بودن و وسواس آداب رها شويم. آن وقت میتوانیم به زندگی اجازه دهیم همانی باشد که هست و به راهی برود که میرود. آن وقت است که دیگر نیازی نداریم خاص باشیم و جلوه کنیم، نیازی نداریم چیزهایی را اختراع کنیم و به اجرای آنها پابند باشیم. آن وقت است که ساده، سبک و جاری خواهیم بود و میتوانیم احساس کنیم که حالمان به معنی واقعی و به صورت نامشروط خوب است.