?Jk?
?Jk?
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تنهام نزار²

دکتر : متاسفم خانم شما سرطان داره ...... + چی چی س سرطان اخه چرا..... دکتر: اتفاقی که شاید برای هرکسی بیوفته....... + .. با اسم سرطان انگار رویاهاش نابود شد از وقتی جنی توی زندگیش اومده بود دیگه روزاش کسل کننده نبود وقتی میرفت خونه بجای نشستن همیشه با جنی حرف میزدو با هم دیگه وقت میگذروندن...... دکتر : اقای کیم حالتون خوبه ..... + من خوبم..... دکتر: این ابو بخورین....... واقعا نیاز به اب داشت اب و گرفت و خورد......دکتر : متاسفم ولی باید دوماه بعد باید شیمی درمانی رو شروع کنن و امیدوارم هیچ اتفاقی براشون نیوفته.......این دارو ها رو هم باید سه وعده بخورن..... کاغذو از دست دکتر گرفتو از ازمایش بیرون رفت..... دارو هارو گرفتو سوار ماشین شد ..... + هه حالا خوشحالی کنم یا گریه کنم کدومش از این خوشحال باشم که دارم بابا میشه یا از اینکه جنی قراره کلی جون بده گریه کنم کدومش اخه من فقط یه زندگی خواستم اونم یه زندگی خوب که با جنی باشمو و به رویاهامون برسیم ولی چیشد یعنی قرار چی بشه......... اشکاشو پاک کرد ولی وقتی به یاد جنی میوفتاد باعث میشد اشکاش سرازیر بشن.... به خونه رسید... اشکاشو پاک کرد و از ماشین پیاده شد رفت طرف خونه و در و باز کرد که...... _ اوپااااا..... با این صدا با این کلمه ایی که گفت دلم می خواست گریه کنم.... که یهو پرید بغلم طوری که نزدیک بود بیوفتم....... وسایل ها رو از دستم افتاد.... با دستام تمام قدرتی که داشتم بغلش کردم...... _ اوخ اوپا چه قدر زور پیدا کردی...... + ببخشید بیبی خیلی دلم برات تنگ شده بود... یعنی بهش بگم که چی شده

شیمی درمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید