?Jk?
?Jk?
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تنهام نزار³

+ ببخشید بیبی خیلی دلم برات تنگ شده بود... یعنی بهش بگم که چی شده...... دستامو کمی شل تر کردم که دردش نگیره..... _ میدونی چه قدر دلم واست تنگ شده بود.......جنی صورتشو از روی سینه ی جین برداشت...... _ اه اوپا چرا گریه می کنی اخه گریه واسه چی.......+ خوب راستش... نه نه یکم بگذره بهش میگم..... + خوب راستش دارم بابا میشم منم نتونستم شوقی که داشتمو نگه دارم..... _ چی داری بابا میشی یعنی من..... + داری مامان میشی...... _ واییی اوپا داریم مامان و بابا میشیم مطمئنم تو بهترین بابای جهان میشی..... که جین دست گذاشت روی گونه ی جنی کمی گونشو نوازش کرد...... _ اوپا گریه نکن دیگه وگرنه منو هم گریه می گیره ........ که جین لبشو گذاشت رو لب جنی واقعا دلش برای اون لب های پفی و صورتی تنگ شده بود دست دیگه شو دور کمرش حلقه کرد و اونو کمی به خودش نزدیک کرد...... + توهم بهترین مامان جهان میشی..... _ اهوم باشه من برم غذا رو بزارم و ت..... + اصلا تو میشینی و من غذارو میزارم و اینکه دیگه حق نداری زیاد کار بکنی ..... _ اما طوری نیست که نتونم راه برم.... + همین که گفتم من برم لباسامو عوض کنم میام....... وسایل از روی زمین برداشتم و رفتم طرف اتاق..... + ای خدا این جواب ازمایش رو کجا بزارم جنی همه جای مخفی منو میدونه درسته که دست نمیزنه اگه یوقت دست زد چی یکم فکر فکر..... + قاب عکس.... به طرف قاب عکس که عکس خودشون بود رفت قاب رو از پشت باز و کردو برگه هارو داخلش گذاشت و قاب رو مثل اولش بست...... + امیدوار بتونم بهش بگم......... _ داری چیکار می کنی...... نکنه دیده باشه نه نه

ایا جنی همه چی را دیده است ایا قراره بفهکه که سرطان داره با ما باشد?

اوپا گریهعکس قاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید