+ ببخشید بیبی خیلی دلم برات تنگ شده بود... یعنی بهش بگم که چی شده...... دستامو کمی شل تر کردم که دردش نگیره..... _ میدونی چه قدر دلم واست تنگ شده بود.......جنی صورتشو از روی سینه ی جین برداشت...... _ اه اوپا چرا گریه می کنی اخه گریه واسه چی.......+ خوب راستش... نه نه یکم بگذره بهش میگم..... + خوب راستش دارم بابا میشم منم نتونستم شوقی که داشتمو نگه دارم..... _ چی داری بابا میشی یعنی من..... + داری مامان میشی...... _ واییی اوپا داریم مامان و بابا میشیم مطمئنم تو بهترین بابای جهان میشی..... که جین دست گذاشت روی گونه ی جنی کمی گونشو نوازش کرد...... _ اوپا گریه نکن دیگه وگرنه منو هم گریه می گیره ........ که جین لبشو گذاشت رو لب جنی واقعا دلش برای اون لب های پفی و صورتی تنگ شده بود دست دیگه شو دور کمرش حلقه کرد و اونو کمی به خودش نزدیک کرد...... + توهم بهترین مامان جهان میشی..... _ اهوم باشه من برم غذا رو بزارم و ت..... + اصلا تو میشینی و من غذارو میزارم و اینکه دیگه حق نداری زیاد کار بکنی ..... _ اما طوری نیست که نتونم راه برم.... + همین که گفتم من برم لباسامو عوض کنم میام....... وسایل از روی زمین برداشتم و رفتم طرف اتاق..... + ای خدا این جواب ازمایش رو کجا بزارم جنی همه جای مخفی منو میدونه درسته که دست نمیزنه اگه یوقت دست زد چی یکم فکر فکر..... + قاب عکس.... به طرف قاب عکس که عکس خودشون بود رفت قاب رو از پشت باز و کردو برگه هارو داخلش گذاشت و قاب رو مثل اولش بست...... + امیدوار بتونم بهش بگم......... _ داری چیکار می کنی...... نکنه دیده باشه نه نه
ایا جنی همه چی را دیده است ایا قراره بفهکه که سرطان داره با ما باشد?