?Jk?
?Jk?
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

سوءتفاهم 8

_شما اشپزی بلدین...... + اهوم پس چی فکر کردی خودت بلدی بچه خر خون..... _ ها نه.. خوب دیگه با اجازتون دیگه من میبرم و اینکه متاسفم.... + هعی صبحونه نخورده بشین بخور باهم میریم........ _ نه ممنون...... + زر نزن بشین..... _?.... واقعا که....... رفتم سر میز نشستم...... + بفرما اینم غذا _ هوم صبحونه مورد علاقه ی منه......+ واقعا جالبه منم همین طور و اینکه اگه بد شده مشکل خودتی نه من..... _ ..... اولین لقمه ایی که گذاشتم توی دهنم باورم نمیشد این غذا عین غذای مامانم بود خیلی دلم واسش تنگ شده بود مخصوصا غذا هاش ..... + چطور شده وات چرا گریه می کنی بد شده ..... _بابا این بهترین صبحونست مثل مامانم درست کردی...... + بابا؟ ..... _ .... وای سوهو تو باب احساساتی شدی گندش بزنه....... _ ببخشید یکم احساساتی شدم...... + مامان و بابات مگه امریکا نیستن...... _ خوب یه جورایی هر دو شونو ازدست د..... + متاسفم.... _ .... بایدم باشی..... + خوشحالم که از غذام خوشت اومده....راستی یکم از خودت بگو ....._ مثلا چی می خواب بدونین.......+ فرقی نداره از میوه ی موردعلاقت و این جور چیزا........_ خوب راستش میوه ی مورد علاقم نارنگی عاشقشم..... + واقعا الان می خوای واست بیارم...... _ دارین؟! .... + اره صبر کن.....بیا بخور ..... _ اخجون نارنگی..... +یهو همه رو نخوریا منم نارنگی می خوام بخورم ( الهی ?? پیشمون نارنگی می خواد?) هر دوشون مشغول خوردن نارنگی بودن........ ( با دهن پر) شوما خانوگیه نهدالی...... + ها هیچی نفهمیدم اول بخور بعد حرف بزن......_ میگم شما خانواده ندارین چرا تنها زندگی می کنین...... + خوب راستش من خانواده ایی ندارم...... _ مگه میشه شما یتیمین..... + ها نه..... _ پس چی..... + فضولی.... _ بگین دیگه به کسی نمیگم قول مردونگی....... + خوب راستش وقتی خواستم با مینسو ازدواج کنم خانواده هامون مخالفت کردن بهمون اجازه ندادن منم به حرفشون گوش نکردم و به مینسو قول دادم زندگی شو پر از خوشی کنم بعدش یه خونه ایی اب دوستم گرفتم و باهم ازدواج کردیم با تهیونگ و جیمین تمام تلاشمون رو کردیم تا بتونیم شرکت رو بسازیم...... _ بعدش چی شد الان خانم تون کجاست

خانوادهغذاازدواجاب دوستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید