شینا یوسفی
شینا یوسفی
خواندن ۶ دقیقه·۴ ماه پیش

ایگو؛ هویتی دروغین

حسی عمیق از فقدان یا کامل نبودن ؛ حسی که فرد به واسطه ی آن احساس کامل و واحد بودن نمی کند.این حس در برخی افراد خودآگاه است و در برخی افراد ناخودآگاه.



اگر این حس خودآگاه باشد،خود را به صورت احساسی از بی ارزش بودن یا به اندازه ی کافی خوب نبودن آشکار می سازد و نوعی بی قراری در فرد ایجاد می کند.

هم چنین اگر این احساس ناخودآگاه باشد،فقط به صورتی غیرمستقیم و نیاز و درخواستی شدید خود را نشان می دهد.

در اغلب موارد افراد در هر دو صورت وارد تعقیب و گریزی وسواس گونه برای کامروایی ایگو می شوند و از این جهت به هر چیزی چنگ می اندازند تا این حفره خالی که درون خود احساس می کنند را پر نمایند.

در نتیجه به دنبال مادیات،پول،موفقیت،قدرت،شهرت یا ارتباطاتی خاص هستند تا به این شکل احساس بهتری نسبت به خود داشته باشند و در نتیجه حس کنند کامل تر هستند.اما حتی وقتی تمام این موارد را به دست می آورند،به زودی متوجه می شوند این خلأ هنوز هم آن جاست و به نظر می رسد چاهی است که پایانی ندارد.در این زمان است که آنها به دردسر واقعی می افتند زیرا دیگر نمی توانند خود را گول بزنند.


در همان حالیکه بزرگ می شوید، یک تصویر ذهنی از خود به وجود می آورید که بر اساس پیش فرض ها و رسوم فرهنگی و فردی شما شکل گرفته است.گاهی اوقات این شبح را ایگو یا ضمیر می نامیم که متشکل از فعالیت ذهنی بوده و تنها به واسطه تفکر دائم ادامه می یابد.واژه ایگو برای افراد مختلف معنای متفاوتی دارد،اما مفهومی که منظور من است و در اینجا از آن استفاده کرده ام،خودی دروغین و نامعتبر است که به واسطه هویت غیرآگاهانه و غیرارادیِ شکل گرفته با ذهن، ایجاد شده است.

از آنجا که ایگو (نفس، ضمیرذهنی)حسی مشتق شده از خود است،نیاز دارد هویتش را با چیزهای خارجی تثبیت کند. او در آن واحد نیاز به دفاع و غذایی مداوم دارد . رایج ترین شکل چنین حالتی را می توان هویت یافتن با دارایی،کار،وضعیت اجتماعی،شهرت،دانش،تحصیلات،وضعیت ظاهری،توانایی های ویژه،ارتباطات،تاریخچه فردی و خانوادگی،سیستم عقاید و هم چنین هویت های گروهی مانند سیاسی،ملی،نژادی،مذهبی و دیگر موارد دانست.اما هیچکدام از آنها شما نیستید.
آیا این امر از نظر شما وحشتناک و ترس برانگیز است؟
یا دانستن این مسئله نوعی احساس رهایی در شما ایجاد می کند؟


تمام این چیزهایی که دارید، دیر یا زود شما را ترک می کنند. شاید باور این امر را کاری دشوار بدانید و من هم قطعاً از شما نمی خواهم باور کنید که هویت شما در هیچکدام از اینها نهفته است.بلکه این خود شما هستید که واقعیت را درک خواهید کرد.



تا وقتی که خود را به واسطه ذهن تان بشناسید و در چارچوب های آن گرفتار باشید ، رنج امری غیر قابل اجتناب است. در بعد معنوی می توان به این حالت نوعی ناآگاهی و ناهوشیاری گفت. رنجش، تنفر، حس افسوس برای خود،گناه، عصبانیت، افسردگی، حسادت و ...حتی کوچکترین آزردگی ها، همه نوعی از درد هستند. هر لذت غیر واقعی نیز بذر درد و رنج را در خود همراه دارد، زیرا نقطه مقابل و بخش جدایی ناپذیر در این چرخه (چرخه درد/لذت)است که در طول زمان خود را آشکار می‌کند.

همان چیزی که ممکن است امروز مایه خوشی شما باشد،فردا چیزی جز درد برای شما نیست یا ممکن است شما را ترک کند و به این شکل نبود آن باعث درد و رنج شما می شود.

آنچه اغلب از آن به عنوان عشق نیز یاد می شود،ممکن است برای مدتی هیجان انگیز و لذت بخش باشد، اما تنها یک اعتیاد شدید و نوعی نیاز بیش از حد است که ممکن است در پی یک تغییر ، بلافاصله تبدیل به حالت معکوس شود. بسیاری از ارتباطات عاشقانه پس از فروکش کردن تب و تاب اولیه ، در واقع تبدیل به تناوبی بین عشق و نفرت می شوند، جاذبه و دافعه
همه ی اینها در حالی است که عشق واقعی باعث درد و رنج شما نمی شود .چطور ممکن است چنین باشد؟ عشق به یکباره تبدیل به تنفر نمی شود. لذت حقیقی هم یک شبه تبدیل به رنج نمی شود.


احساسات بخشی از ذهنیت دوگانه ما هستند و در نتیجه قانون متضاد ها در مورد آنها مصداق می یابد.این امر بدین معناست که شما نمی توانید خوبی را بدون بدی تجربه کنید.در نتیجه این ذهن شماست که هویت تان را تعیین می کند و در واقع وضعیتی تاریک و بدون آگاهی است. آنچه که گاهی اوقات به اشتباه از آن به عنوان لذت نام برده می شود،معمولا لحظه ی بسیار کوتاه از خوشی در چرخه دائمی درد/لذت می باشد.این نوع خوشی همیشه منبعی خارج از شما دارد،در حالیکه لذت حقیقی از درون سرچشمه می گیرد.

تمام چنین اشتیاق ها و تمام هوی و‌هوس هایمان،همان وضعیت بردگی و اسارت ذهنی هستند که لذت را در امور بیرونی می جویند و مدام به دنبال به دست آوردن چیزی در آینده هستند که این هم خود نوعی جایگزین برای لذت در حال بودن و بودن است.

تا زمانی که من فقط ذهنم باشم، همان آرزوها،نیازها، ،وابستگی ها و بیزاری هایی هستم که بدون آنها «من» وجود ندارد.
در چنین شرایطی، حتی اشتیاق من برای رهایی یا رسیدن به روشنی ، تنها آرزویی دیگر است که در آینده می خواهم به آن دست پیدا کنم. در نتیجه دنبال این نباشید که از آرزوها رها شوید و یا در «آینده» به روشنایی برسید.حضور داشته باشید.درست همین جا بر ذهن تان ناظر شوید.


انتظار وضعیتی ذهنی است و در اصل به این معنی است که شما آینده را می خواهید نه زمان حال را، شما آنچه را که دارید نمی خواهید، بلکه آنچه را که ندارید ، می خواهید.
انتظار وضعیتی ذهنی است و در اصل به این معنی است که شما آینده را می خواهید نه زمان حال را، شما آنچه را که دارید نمی خواهید، بلکه آنچه را که ندارید ، می خواهید.



« درد و رنج از اشتیاق یا آرزو ناشی می شود و اگر می خواهیم خود را از رنج خلاص کنیم، باید بندهای آرزو را از هم بدرانیم.» بودا


زمانی که ناظر بر فکرکننده باشید، سطح بالاتری از آگاهی فعال می شود و آن زمان است که درک می کنید گسترده ای وسیع از هوش ماورای فکر وجود دارد که فکر، تنها بعد بسیار کوچکی از آن شعور می باشد.شما همچنین متوجه می شوید تمام چیزهایی که حقیقتاً ارزش دارند،مانند زیبایی،عشق،خلاقیت،لذت،آرامش درونی و ... از خاستگاهی ورای ذهن نشأت می گیرند و به این شکل است که بیدار می شوید.

برای ایگو لحظه حال به سختی وجود دارد و تنها گذشته و آینده مهم به شمار می آیند.علت این وارونگیِ کاملِ واقعیت در این است که شخصیت ما در حالت ایگو و با هویت ذهنی، بسیار غیرکاربردی می شود و همیشه تمایل دارد گذشته را زنده نگاه دارد زیرا بدون آن چه کسی هستید؟ ذهن همچنین دائم خود را به آینده فرافکنی می کند تا بقای همیشگی اش را تضمین کند و به نوعی به رهایی یا رسیدن به هدف نائل شود.ذهن می گوید: « یک روز وقتی که چنین یا چنان اتفاقی افتاد،من شاد،خوشحال و در آرامش خواهم بود.» حتی زمانی که به نظر می رسد ایگو متوجه حال است،باز هم لحظه ای نیست که آن را درست ببیند.زیرا حال را از دید گذشته می نگرد و ادراکی نادرست از آن دارد.شاید همزمان حال را به ابزاری برای رسیدن به هدفی ، تنزل درجه دهد.هدفی که همیشه در آینده فرافکنی شده ی ذهن، حاضر است.ذهن خود را نظاره کنید و خواهید دید این فرآیند چگونه عمل می کند.


کلید رهایی در دستان زمان حال است اما تا وقتی که همه وجود شما ذهن باشد،نمی توانید این لحظه را درک کنید.

واژه چیست وقتی نگاه سخن می گوید؟ نگاه چیست وقتی الماس درون می درخشد؟  بخشهایی از کتاب نیروی حال  نوشته اکهارت تله مترجم غزال رمضانی
واژه چیست وقتی نگاه سخن می گوید؟ نگاه چیست وقتی الماس درون می درخشد؟ بخشهایی از کتاب نیروی حال نوشته اکهارت تله مترجم غزال رمضانی


ذهنقدرت حالحضوررنجآگاهی
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد~ وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می ‌کرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید