Sara Moradinasab
Sara Moradinasab
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ ماه پیش

سرگذشت اسپارکمن

🔴اگر روحیه حساسی دارین لطفا برای خوندن این متن تاملی داشته باشین و بعد بخونیدش(:🔴


‏در کنتاکی آمریکا، جایی در دل جنگلی که چند کیلومتر از آسفالت دور میشه و یک مسیر خاکی داره، یک گورستانی وجود داره که درخت‌های زیادی اون رو پوشونده. روزی خانواده‌ای رفته بودن اون سمتا برای دیدار مجدد با قبر بستگان که از دور دیدن ظاهرا یک مرد سرتاپا لختی از یکی از درخت‌ها آویزونه.

سال ۲۰۰۹ بود. این گورستان جای خیلی پرتی قرار داره و اهالی محل میگن اگه هر وقت اون طرفا کسی رو دیدین، حتما اسلحه دم دستتون باشه چون جای جالبی نیست. آقای جری ویور که با خانواده رفته بود اونجا، همیشه اسلحه همراش بود. چیزهایی دیده بود تو این جنگل‌ها که هیچوقت بدون اسلحه اونجا نمیرفت.

یک وانت قرمز رنگی اونجا پارک بود و آقای جری و پدرزنش اسلحه‌هاشون رو در آوردن و از دور محل رو پاییدن. چیزی خاصی دیده نمیشد جز یک جنازه که ظاهرا بسته بودنش به درخت. خانواده‌هاشون رو سوار ماشین کردن و زنگ زدن به پلیس. خودشون هم تا اومدن پلیس جرات نکردن که نزدیک جنازه بشن.

یک ساعتی طول کشید تا پلیس برسه و با اومدن پلیس، آقای جری هم دل و جراتی بهم زد و نزدیک جنازه شد. وحشت کرد. دست و پاهای اون مرد لخت با نوارچسپ خاکستری رنگی بهم گره زده شده بود. تکه پارچه‌ی قرمز رنگی تو حلقش فرو رفته بود. کارت شناسایی اداری مرد از تکه چسپی از کله‌ش آویزون بود.

روی شکمش بزرگ سه حرف F.E.D نوشته شده بود. جنازه کمی به جلو خم شده بود و یه نایلون‌ مانندی دور گردنش بود که اون رو به درخت بسته بود. طنابی هم گردنش بود که از بالا به درخت متصل بود. جز جوراب هیچی تنش نبود. پلاک ماشینش رو بررسی کردن: ویلیام اسپارکمن، ۵۲ ساله، کارمند اداره آمار.

صحنه انقدر وحشتناک بود که آقای جری برای هفته‌ها فکرش درگیر بود. پیش خودش فکر کرد این مرگ، برای نمایشه، کسی با این مدل کشتن این آدم خواسته عده‌ای رو بترسونه. کاراگاه ۲۸ ساله‌ای به اسم دونالد ویلسون به محل جرم اعزام شد. رسید و جنازه رو خوب وارسی کرد برای جزئيات.

دید که چهره‌ی مقتول خیلی درهمه و از گوش سمت راستشم خون اومده. حدس زد شاید با چوب بیسبال حسابی کتک‌کاری شده. بعد دید که چسب دور پاش حسابی سفت و محکم بسته شده اما چسپ دور دستاش شل و ول بود. عجیب‌تر اینکه، یه تیکه چسپ از بالای سر اسپارکمن اومده بود و عینکش رو روی صورتش نگه داشته بود.

اطراف جنازه هیچ رد ماشینی نبود. دیدن طنابی که وصله به گردنش طناب درازیه که در فواصل مختلف گره خورده. حدس زدن شاید چندین بار باز و بسته شده تا جای مناسب پیدا بشه. تو ماشینش هم گشتن چیز خاصی نیافتن. معمولا گنگسترای منطقه پس از همچنین کاری ماشین رو آتیش میزدن ولی این سالم بود.

روی پرونده‌ش نوشتن مرگ مبهم که به مرگ‌هایی با عامل نامشخص اطلاق میشه. سه حدس میشد زد: یا خفگی اروتیک بوده (تصادف) یا قتل بوده با به طناب کشیدن طرف و یا فرد رو جای دیگری کشتن و سپس آوردن اینجا و پس از مرگش از درخت آویزونش کردن. هیچ سرنخی پیدا نکردن.

نقل قول آدمای محلی این بود که شاید با گنگ‌های پخش مواد گلاویز شده و اینطوری کشتنش تا عبرتی بشه برای بقیه. یا بعضیا می‌گفتن شاید جایی یک در اشتباهی رو باز کرده و از اونجایی که خلافکارای اون منطقه دوست ندارن کسی سر از کارشون در بیاره، گرفتن این بلا رو سرش آوردن.

برگردیم به صحنه جرم: پلیس تا صد متری جسد رو به دنبال جزئیات گشت. چیزی پیدا نشد. نصف شب شده بود. ماشینش انگار غارت شده بود. کلی کاغذ پخش شده بود تو ماشین، داشبورد و کنسول باز شده بودن و صندلی شاگرد افتاده بود جلو. از قاضی مجوز گرفتن که برن خونه‌اش رو بگردن.

صبح ساعت ۶ تیمی از پلیس رفتن جلو خونه‌ش. کسی خونه نبود. در رو باز کردن و رفتن تو. خونه نامرتب بود اما نشون نمی‌داد که کسی به زور واردش شده باشه. کامپیوتر و اینا نداشت اما یه سگ داشت تو خونه که کنارش چند بسته بزرگ غذا بود. اما در کل چیز دندون‌گیری پیدا نکردن.

جسد رو تحویل پزشک قانونی دادن. دکتر پس از بررسی جسد، دلیل مرگ رو خفگی اعلام کرد و گفت خونی که از گوشش اومده به احتمال زیاد ناشی از عفونت حشرات بوده که رفتن تو گوش جسد. کبودی هیچی نداشت و گفتن انگار کسی بهش دست نزده. انگار قبل از بسته شدن بیهوش شده بود یا مرده بود.

‏از اونجایی که اسپارکمن کارمند دولت بود اف‌بی‌آی رو هم خبر کردن که شاید اونا چیزی بدونن. هیچ اثر انگشتی روی بدن جسد هم نبود. انگار قاتلان خیلی وارد بودن و دستکش داشتن. یکی دو روز بعد سر و کله‌ی پسر اسپارکن در اداره پلیس پیدا شد با یه سری مدارک که با خودش آورده بود.

اسم پسرش جاش بود. مدارکی رو آورده بود که توش پدرش نوشته بود بعد از مرگم ارث و میراثم به کی برسه. آروم بود و خونسرد و چهره‌ی بی‌احساسی از خودش نشون داد. بعد گفت پدرم یک اسلحه کالیبر ۲۲ داشت. تو ماشینش بود. پیداش کردین؟ پلیس نه لپ‌تاپ نه کیف پول نه اسلحه، توی ماشین هیچی پیدا نکرد.

‏به پلیس گفت پدرم سرطان داشت که البته دو ساله پس از درمان خوب شده بود. پلیس دوباره خونه اسپارکمن رو گشت. اونجا یه تیکه بزرگ پارچه پیدا کردن شبیه همونی که تو گلوش باعث خفگی‌ش شده بود. پلیس هم پس از بررسی جزییات زندگی جاش فهمید که ارتباط خوبی با پدرش نداشته و مدت‌هاست از خونه دوره.

‏جاش اما بچه خود اسپارکمن نبود. وقتی جاش دو سالش بود، اون رو به سرپرستی قبول کرده بود. عاشق بچه‌ها بود و بخشی از زندگی‌ش هم شغل پیشاهنگی رو داشت که بچه‌ها رو اینور اونور می‌بردن. مادر و اطرافیان اسپارکمن جاش رو مظنون اول دونستن. چون اسپارکمن وصیت کرده بود دارایی‌هاش به پسرش برسه.

‏اسپارکمن جاش رو بزرگ کرده بود اما یکی دو سالی می‌شد پسره قاطی آدمایی شده بود که کارشون خرید و فروش مواد و این چیزا بود. اسپارکمن خیلی سعی کرده بود پسر رو سر عقل بیاره ولی جواب نداده بود. اسپارکمن بیمه عمر داشت و جاش هم در صف اول دریافت اون پول بود. چیزی نزدیک به نیم میلیون دلار.

‏جاش تو یه فست فودی کار می‌کرد. پلیسا رفتن برای بررسی. از صاحب کارش پرسیدن، از دوست دخترش که با جاش زندگی میکرد و از آدمهای محل. گفتن جاش سر کار بوده و چیز غریبی توی این یک هفته ازش ندیدیم. اسپارکمن دوستای کمی داشت. تو دنیای خودش بود و جذاب‌ترین سرگرمی براش نت‌گردی و حل سودوکو بود.

‏وقتی جاش کوچیکتر بود و مشکل داشت تو مدرسه، اسپارکمن محل کارش رو عوض کرد و تو همون مدرسه یه کاری رو دست پا کرد که به جاش کمک کنه درساش خوب بشه. یه مربی کمک آموزشی شده بود. همیشه عاشق بچه‌ها بود و در محل کار هم همه دوسش داشتن. هیچکس هم اطلاعی از زندگی رمانتیکش نداشت.

‏و انگار کلا تنها بود. همیشه هم مشکل پول داشت؛ مشکل زمانی بیشتر می‌شد که جاش خیلی ولخرج شده بود و اسپارکمن سعی می‌کرد با شغل‌های دوم و سوم پول براش فراهم کنه. حوالی سال ۲۰۰۵ بود که به خدمت اداره آمار منطقه‌ای دراومد و اونجا پارت‌تایم کار می‌کرد.

‏یکی دو هفته پس از این واقعه، یکی اومد اداره پلیس گفت یه مدته من دو سه نفر رو می‌بینم که خیلی مشکوک میان و میرن. اینا از سر دسته‌های گنگسترای محلی هستن و رفتارشون مشکوکه. احتمالا چون اسپارکمن مسئول آمار بوده و چیزی از کار اینا فهمیده، گرفتنش سر به نیستش کردن.

‏گفتن اون حروف F.E.D که رو شکمش نوشته شده شاید خطاب به نیروهای فدرال یا همون اف‌بی‌آی داره. احساس کردن اسپارکمن جاسوس پلیسه که در قالب مامور آمار داره آمار این دار و دسته رو میگ‌یره. البته حروف F.E.D سر و ته رو شکمش نوشته شده بود.

‏شایعات هم خیلی زیاد بود: می‌رفتن پلیس می‌گفتن ما یه پیکاپ دیدیم که چند نفر عقب نشسته بودن یه جنازه مانندی هم وسط ماشین بود. یا این گنگ‌ها میومدن به گنگ مقابلشون انگ میزدن که کار شماست و ما فلان روز دو نفر رو دیدیم که فلان. پلیس هم هیچ سرنخی از هیچی نداشت.

‏یکی از دوست‌هاش گفت سرطان اسپارکمن رو تکون داد اما شکست نخورد. رفت شیمی‌درمانی و حالش خوب شد. آرزو داشت مدرک دانشگاهی بگیره. دوست داشت پول بیشتری در بیاره و به جاش هم کمک کنه زندگی بهتری داشته باشه. همه چیز نشون میداد اسپارکمن یک آدم خوب بود و چرا باید کسی اون رو بکشه؟

‏توی اون وصیت نامه، اسم دومی هم وجود داشت به نام لویل آدامز. اونم یه پسر ۲۰ ساله بود که تو کار آمارگیری به اسپارکمن کمک می‌کرد. پلیس اون رو هم چند باری آورد ازش بازجویی کرد و تست پلی‌گراف هم ازش گرفتن اما چیزی مشخص نیست. ده روزی از پیدا شدن جسد گذشته بود.

‏پلیس برای یه بار دیگه خواست ازش تست دروغ‌سنج بگیرن که یه حرفی زد و همه رو شوکه کرد: گفت من چیز دروغی تابحال به شما نگفتم اما یه چیزایی رو هم به شما نگفتم. حقیقتش اینه که اسپارکمن چند باری با من راجع به خودکشی حرف زده بود. گفت یه ده روز قبل از مرگش، به من گفته که مریضی‌اش برگشته.

‏اسپارکمن به لوید گفته بود که من دیگه طاقت و تحمل درمان رو ندارم. داروهام دیگه جواب نمیدن و نهایت ممکنه تا چند ماه دیگه زنده باشم. یه جایی رو توی درخت‌ها پیدا کردم که می‌خوام اونجا خودم رو حلق‌آویز کنم. گفته بود طناب خریدم و می‌خوام چند تا سیلندر به خودم ببندم و از درخت آویزون بشم.

‏نقشه اسپارکمن این بود که صحنه رو طوری طراحی کنه که وقتی پلیس‌ها میرسن همه به این فکر کنن که کسی اون رو کشته. برای همین هم بود که لپ تاپ و کیف پول و خیلی چیزای شخصی دیگه‌اش رو یه جا دفن کرده بود که کسی پیداش نکنه. صحنه قتل رو طوری ماهرانه چیده بود که انگار کسی اون رو کشته.

‏به لویل گفته بود چند باری تست کردم که خودم رو با کشیدن کیسه روی سرم بکشم. رفته بود ماشینش رو با یه ماده‌ای کاملا پاک کرده بود که پلیس‌ها بگن افراد قاتل بخاطر پاک کردن اثر انگشت اینکارو کردن در حالی که اصلا قاتلی وجود نداشت. صرفا برای سردرگم کردن پلیس بود.

‏این حرف‌ها برای پلیس غریب بود اما سرنخ بعضی از جزئيات توش بود. تست دروغ‌سنج گرفتن از لویل و بدون مشکل رد شد ازش. بارها و بارها عکس‌ها رو نگاه کردن تا ردپایی از خودکشی پیدا کنن. کارشناس آوردن و فهمیدن که حروف F E D رو خودش روی شکمش نوشته برای سردرگم کردن پلیس و اینکه صحنه‌سازی کنه.

‏و توی جنگل این کارو کرده بود و از روی خشک شدن جوهر روی شکم مشخص شد که کار خودش بوده. یا فهمیدن چشم‌هاش خیلی ضعیف بوده و یه عینک ضخیمی هم داشت. توی صحنه عینکش با یه چسپ به جلو چشمش آویزون شده بود. مشخص شد که بدون عینک نمی‌تونسته حروف رو بنویسه تا پاهاش رو ببنده.

‏برا همین عینک رو اون شکلی چسبونده بود به سرش که تا لحظه مرگ جلو چشمش باشه. بدون عینک نمی‌تونست مراحل رو پیش ببره. تحقیقات پلیس یک ماهی طول کشید و از آدم‌های مشکوک بارها و بارها تست گرفتن. همه چیز به این ختم میشد که تمام این کارها صحنه‌سازی بوده.

‏اسپارکمن ناامید که داشت بی‌پول می‌شد و رویاهاش داشت فرو می‌پاشید، تصمیم به کشتن خودش گرفته بود. اینطوری پول بیمه‌اش به جاش می‌رسید و اون می‌تونست زندگی بهتری داشته باشه. پول بیمه در صورت تصادف و قتل‌های این شکلی فقط به جاش می‌رسید نه مرگ بر اثر بیماری یا خودکشی.

‏خواسته بود به عنوان آخرین کار، خودش رو بکشه تا پولی به جاش برسه. دکترها هم پس از تشریح جسد گفتن که نشانی از برگشت بیماری نیست. ترس از برگشت بیماری، فشار مالی، ناتوانی در تامین هزینه‌های جاش، فروپاشی رویاها و آینده خودش، باعث شده بود چنین نقشه‌ای بکشه.

‏پلیس بالاخره پس از چند ماه طی یک کنفرانس کیس رو خاتمه داد: گفتن قتلی در کار نبوده، خودکشی بوده و البته بیمه پول خودکشی رو پرداخت نمی‌کنه و نقشه اسپارکمن بیچاره به باد رفته بود. مرگ هم به دلیل خفگی بود. طناب رو انداخته بود دور گردنش، یه پارچه گذاشته بود دهنش و دست‌هاش رو بسته بود.

‏پس از گذاشتن پارچه تو دهنش، چسپ بزرگی روی دهن و بینی‌اش زده بود. و خیلی سریع دست‌هاش رو هم بسته بود. دلیل شل بودن چسپ روی دست‌هاش هم همین بود. تو همین ثانیه‌ها یک جا نفس کم آورده بود و تموم کرده بود. اسپارکمن از دنیا رفت و البته نقشه‌اش اونطور که می‌خواست پیش نرفت...


این مقاله یا پرونده‌ای که خوندین از چنل فرید هاب و سایت theAtlantic.com برداشته شده.

دیجیتال مارکتینگ پله به پلهپروندهجناییپرونده جناییپله به پله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید