امروز خواهر زاده ی چهار ساله ام ازم خواست براش یک میکروسکوپ بخرم تا بتونه میکروبهای زیر ناخنشو ببینه
یاد کودکی خودم افتادم چقدر در حسرت یه اسباب بازی ساده وارزون قیمت بودیم ما خانواده ی پرجمعیتی بودیم من فرزند سوم خانواده ودختر اول بودم بعداز من دوبرادرودوخواهر دیگه هم به خانوادمون اظافه شد.ما فقیر نبودیم بلکه از اقشارنسبتا متوسط جامعه بودیم پدرم کارمند بود و مادرم خانه دار اما تو خونه ی ما وخیلی ها مثل ما اسباب بازی برای کودکان جزء فانتزیهای زندگی بود و هیچ جایی نداشت یادمه هنوز مدرسه نمیرفتم مادروپدرم برای دوروز رفتند شمال برنج سالیانه را خریداری کنند من موقع رفتن به مامان التماس کردم برای من یه عروسک بیاره نه ازاون عروسکهای شیک وقشنگ که فریبا دوستم داشت عروسک پسرش جیش میکرد ودختره هم پستونکشو در میآوردیم گریه میکرد من از اونا نمیخواستم اونها گرون بود ازاون عروسکها که منیره وزهرا داشتند و پلاستیکی بود ودست وپاهاشون کنده میشدووقتی میخواستیم جا بندازیمشون اونقدر نازک وپرپری بود که فرومیرفت ومچاله میشد من آرزوی داشتن همون عروسک رو داشتم خلاصه دوروز سفر مامان و بابا مثل دوسال برام گذشت تا اینکه غروب روز دوم صدای ماشین بابا رواز کوچه شنیدم به سرعت برق دویدم تو کوچه مامان داشت از ماشین پیاده میشد با ذوق گفتم مامان عروسک برام خریدی؟مامان با عصبانیت گفت این بجای سلامته؟گفتم سلام؛خریدی؟؟گفت نه
دنیای قشنگی که تو این دوروز ساخته بودم روسرم فرو ریخت......
امروز خواهر زاده ی چهار ساله ام ازم خواست براش یک میکروسکوپ بخرم تا بتونه میکروبهای زیر ناخنشو ببینه امکان نداره به دیدنش برم ودست خالی باشم نه تنها من بلکه دایی وخاله وعمه وعمو ومامان وباباش و...با بهانه یا بی بهانه براش کادو واسباب بازی میخرند اونقدر اسباب بازی داره که خیلی هاشو بیشتر از یکبار باهاش بازی نکرده یه وقتهایی فکر میکنم که شاید این افراطی که نسل ما برای خرید اسباب بازی و... برای بچه هامون داریم حاصل تفریتهای زمان کودکی خودمونه که در حقمون میکردند.