شهرزاد خواجه
شهرزاد خواجه
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

قصه گو 2

قصه شهرزاد قصه گو دو ، زمان چه تند می گذرد ، دلم آتیش می گیرد ، انگار همین دیروز بود که دبستان بودم و بابا آب داد می خواندم . و با دوستان خود با جیغ خنده شادی به این سوی و آن سوی مدرسه می رفتیم . معلم را اذیت می کردیم . آن هم می فهمید بچه هستیم و بچگی می کنیم . برای همین چیزی نمی گفت و می گذشت . حالا که بحث دبستان باز شد نزدیک مدرسه ها است . یکی از خاطرات زیبا را روایت می کنم و با جان صدایت می کنم که عجب روز روزگارانی بود گذشت . قصه ما از هزار یک داستان اینجا شروع میشه که شهرزاد کوچولو قصه ما مامانش اون می گذاره مدرسه ، شهرزاد ما وارد مدرسه میشه می نگرد که دست معلم هدیه ای است . با خوشحال ی دوان دوان به سوی کلاس و بلند می گه بچه ها بچه ها ایول امروز جایزه ی مسابقه ی شنا را می دهند . دوست شهرزاد که اسمش زهرا بود خیلی ناراحت شد زیرا اون برای مسابقات نتوانستم بود آماده و شرکت کند . آمد و خوب شهرزاد را کتک زد . هی شهرزاد می گفت آخه چرا می زنی زهرا گفت می بینی من قوی ترم حرفی است دلم می خواد معلم تا آمد سر کلاس دید زهرا و شهرزاد لباس های تیکه پاره ولی زهرا خود لباسش را پاره کرده بود که نشان دهد شهرزاد بد است اتفاقا برنده شد و شهرزاد را از مدرسه انداختن بیرون و گفتن دیگر حق نداری درس بخوانی . شهرزاد کوچولو ماهم هر چه گفت پا پوش است افترا است هیچ کس قبول نکرد زیرا همه می دیدند مدیر و بچه ها طرفدار بچه ای هستند که پدرش پولدار و صاحب قدرت است ولی شهرزاد بیچاره پدرش پول نداشت و سطح پایین بود . آخر عاقبت شهرزاد قید درس را زد و زهرا مرسی قدرت را به دست گرفت . و الان شهرزاد دارای بچه است حتی نگذاشت بچه خود درس بخواند ولی زهرا در بهترین مدرسه بچه خود درس می خواند چنان خود را می گیرد که چه کسی است . ولی شهرزاد هر چقدر خود را به می کند بازهم له او را به می کنند چون هیچ وقت نتوانست زرنگ باشد هیچ وقت معنی پول درک نکرد هیچ وقت چیزهای خوب را ندید . قصه ما خیالی بود بس که خوب عالی

قصهسریال شهرزاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید