ویرگول
ورودثبت نام
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

داستان راستان


این کتاب تصور من از مومن واقعی رفتار یک مسلمان و شیعه رو نشون داد. نگاهش به اتفاقات جهان و تفسیر و تببین اونها برای خودش. نوع تنظیم خودش برای واکنش نشون دادن. اگر به یک مومنی که از این کتاب برداشت میشه بگیم مومن. من صد درصد مومن حساب نمیشم. و اما بعد

چیز هایی که از این کتاب آموختم:

یک شیعه دوازده امامی، به هیچ عنوان حقارت بندگی، درخواست، احترام گذاشتن، کمک گرفتن، پناه بردن کسی بجز خداوند رو نمیپذیره. فقیری؟ از خدا کمک بخواه و به خودت تکیه کن و پاشو برو کار کن و از بندگان خدا کمک نخواه. داری اذیت میشی و یک سختی تو زندگیت جریان داره؟جز خدا به هیچکس بازگو نکن. ظالم و قوی تر از خودت قراره بهت زور بگن؟ هیچ ذلتی از احترام از سر ترس نیست. با افتخار بمیر ولی زندگی با ذلت رو نپذیر!

یه داستان از خود کتاب میارم چون اسم هارو یادم نیست به اون آدم حقیر میگیم حقیر و به آدم ظالم میگیم ظالم.(اینا تو داستان اسم داشتن و یک اتفاق تاریخی هست من اسم هارو یادم نیست. در دفاع از خودم بگم ما تاریخ رو نمیخونیم که ببینیم فلان کس در فلان زمان چه کرد، میخوانیم که درس بگیریم که من درسمو گرفتم و دارم بازنویسی میکنم) و اما بعد برویم به سراغ خود داستان:

حقیر به خیمه ظالم میره و ظالم هیچ احترامی بهش نمیزاره جواب سلامشم نمیده و مشغول به نوشتن چیزهایی بر روی کاغذ. حقیر میگه:"اومدم که باهات بیعت کنم دست دراز کن" ظالم میگه:"دستانم مشغول هستند. با پاهایم بیعت کن" حقیر هم تبعیت میکنه. حالا نکته داستان چی بود؟

اگه حقیر میگفت که:" کیرمم نمیتونی بخوری! کیرمم دست نمیدم! یا بیا برو تو کونم! یا اصلا بجای اینا شمشیر در میاورد میکشتش، یا میگیم شمشیرشو گرفته بودن با دست میرفت سمتش یه مشت میزد تو صورتش چشمشمو از حدقه در میاورد یا چمیدونم بالاخره با طرف درگیر میشد. بله بله صد درصد! صد درصد! دارش میزدن یا اعدامش میکدرن یا در بدترین حالت زنده زنده میسوزوندش. ولی همه اینا که گفتم شرف داره به اینکه زانو بزنی جلو یکی بعد با دستات پاشو مالش بدی اونم از ترس اینکه مبادا بمیری. خلاصه که مومن واقعی هیچوقت همچین حقارتی رو نمیپذره. چی دارم میگم من؟! خداوند مرا لعنت کند. مومن واقعی حتی اگر از گرسنگی بمیره هم فقط به خدا و توان و اراده خویش تکیه میکنه و نمیره از یک مومن دیگه درخواست کمک کنه بعد من دارم درمورد این صحبت میکنم که همچین حقارتی رو نمیپذره. و اما بعد

درس بعدی ای که من از این داستان یاد گرفتم اینه که یک شیعه واقعی: آدم آرام و منطقی هست درمقابل دشنام ها بدرفتاری حماقت ها و بد بودن دیگران با او عنان از کف نمیده، احساساتش بخاطر رفتارهای بقیه بالا پایین نمیشه بلکه احساساتش فقط بخاطر خوف یا خوشنودی خدا بالا پایین میشه بخاطر کارهای خیر یا گناهانش بالا پایین میشه. اگر هم کسی بهش چیزی بگه مومن در مقابل بهش توهین نمیکنه و باآرامش بهش پاسخ میده. در کمال آرامش! و نه فقط یه آرامش ظاهری برای حفظ ظاهر نه واقعا به صورت حقیقی دشنام و توهین هیچ تاثیری بر او نمیگذارد. پس یکی از خصوصیت های مومن اینه که هیچ سختی یا خوشی به این راحتی ها نمیتونه تکونش بده فقط خداوند میتواند اورا تکان دهد. در قیاس با خودم که از ریزترین چپیز ها تا بزرگ ترین چیز ها احساساتم را جا به جا میکند میتوان گفت بنده به اندازه مویی مومن نیستم... یک بار دیگر تکرار میکنم مومن واقعی فقط بخاطر خدا میترسد، خشنود میشود، لبخند میزند، گریه میکند و ... و اما بعد

درس های زیاد دیگری هم در این کتاب بود اما دیگر مجالی برای نوشتن نیست و در ذهن بنده این مطالب حائذ اهمیت تر بود. این کتاب از شهید مرتضی مطهری هستش و امروز هم که دارم این نوشته هارو مینویسم 12 اردیبهشت که متعلق به ایشون هست است. یک صلواتی برای روح ایشان بیاید هرکس که میخونه بفرسته من هم میفرستم. خداوند بخاطر مطالب گوهر بارش که نوشته و به دست من نوعی و هر بنی بشر دیگری میرسد به ایشون خیر و رحمت عنایت بکنه اگر خواست.

داستانمرتضی مطهریشیعهاسلام
۵
۱
امیرحسن احمدی
امیرحسن احمدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید