من گمشدهام، بیتو چه کنم؟
نه راه را میشناسم،
نه مقصد را.
فقط میدانم که بیتو،
هر راهی گمراهیست.
به کدام طرف بروم؟
شرق؟ غرب؟
دل؟ عقل؟
همهشان بیتو بیجهتاند.
تو جهت منی،
نه فقط مقصد،
بلکه خودِ راه.
وقتی نبودت را حس میکنم،
نه فقط دلتنگ میشوم،
بلکه بیجهت میشوم.
مثل قطبنمایی که عقربهاش شکسته،
و فقط میچرخد،
بیقرار، بیجهت، بیتو.
پس اگر صدایم را میشنوی،
اگر هنوز نشانیام را داری،
اگر هنوز دلم را میشناسی،
بیا...
نه برای نجات،
بلکه برای جهت دادن.
من گمشدهام،
اما هنوز امید دارم،
چون هنوز تو را صدا میزنم.