در پستهای قبلیم درباره مسیری که طی کردم تا امروز زیاد حرف زدم؛
ولی امروز یعنی در شهریور 1401 من آدمیام که تا اینجای کار به دنیای پروداکت رسیدم، دارم دوره میبینیم و دنبال کارآموزی در این حوزه هستم.
همراهیم با دوره مدیریت محصول بوژان یه انتخاب عالی بوده برام. توی این پست میخوام بخشی از پروژه دوم پایانی دوره رو شِیر کنم. اگر دوست داشتین بخونین و بهم فیدبک بدین.
من تجربه شغلی در حوزه پروداکت ندارم. اما خب بعد از همراه شدن با دوره سعیام بر این بود که تفکر محصولیم رو کم کم تقویت کنم. به هر حال امیدوار هستم که در مسیر باشم.
توی این پروژه قراره گوگل نکنیم، پروژههای دوستامون رونخونیم و باهاش بایاس نشیم و فقط بشینیم فکر کنیم. قراره بین سه تا ده نگرش، ایده، فکر، تجربه اول شخص، که خیلی برامون کار کرده و توی مدیریت محصول بهش رسیدیم رو لیست کنیم و بنویسیم.
اینها مواردی هستن که بهش فکر کردم:
1. تفکر زندگی به مثابه محصول چیزی بود که خیلی به من کمک کرده. من تجربه کاری در این حوزه ندارم هنوز، ولی این تفکرِ نگاه محصولی به جزئیات و چالشهای بیپایان زندگی تاثیر بسیار زیادی روی نوع بودنم گذاشت.
2. به نظرم ثابتقدم بودن توی چیزی که میدونیم درسته و بهتنهایی شروع کردن و ادامه دادنش، باعث میشه آدمها کم کم باهات همراه بشن. چالشی که داره تشخیص مرز باریک خود رای بودن و ثابت قدمیه که به هر حال باید برای عبور ازش تلاش کرد. وگرنه املای ننوشته غلط هم نداره. تجربه کاری ندارم اما توی زندگی -به مثابه محصول- برام کار کرده.
3. گاهی کنار کشیدن و مشاهدهگر بودن رو روشی میدونم که بعضی وقتها واقعا لازمه و جواب میده. و به نظرم در سطوح مختلفی میشه ازش استفاده کرد. نظارهگر بودن تیممون، همکارهامون و روابطمون از دورتر و از همه مهمتر نظارهگر بودن خودمون. این بهمون فرصت بازنگری و اصلاح میده. گاهی فرصت دیده شدن میده؛ و فرصت اینکه اَهَم رو از مُهم تشخیص بدیم.
4. گاهی وقتها ممکنه جنس مشتریها و مخاطبهامون طوری باشه که به حداقلها قانع باشن. اما به نظرم ما همچنان باید حواسمون باشه که چطور میتونیم محصولمون رو به کامشون شیرینتر کنیم. اینو توی 'کار' تجربه نکردم، اما توی 'زندگی' چرا.
توی زندگی و روابط بین آدمها میبینم که با سلام و خداخافظهای فوری هم کارها راه میوفته، ولی گاهی جویای احوال شدن، هدیههای بدون مناسبت، یادآوریهای خاص و کارهای اینچنینی ظریف چقدر میتونه کیفیت بودن آدمها کنار هم رو دستخوش تغییر کنه. بنابراین باید حواسمون به کیفیت بودنمون در کنار مخاطبهامون باشه، حتی اگر اونا همین حالا هم به ما وفادارن.
5. مورد دیگهای که به نظرم خیلی اهمیت داره اینه که بزرگسال باشیم. یعنی قبول کنیم که باید کاملا بالغانه، مسئولیت تک تک کارهامون رو تمام و کمال بپذیریم و به جای مقصر، دنبال راه حل باشیم.
توی بخش دوم پروژه باید فرض کنیم که مصاحبه کننده هستیم و میخوایم توانمندیهای یک فرد رو برای مدیریت محصول بسنجیم، احتمالا باید یک سری مهارتها رو بسنجیم، شنیدنش، نحوه فکر کردن و حل مسئلهش، مدیریت ذینفعان، مباحث تخصصی و هر آیتمی که در این دوره یاد گرفتیم.
قراره بدون اینکه این مورد رو در اینترنت سرچ کنید، 3 تا سوال رو طرح کنیم و بنویسیم. درست و غلط بودن این سوالها مهم نیست، صرفا قراره که واقعا به این موضوعات عمیقتر فکر کنیم.
من این سه مورد رو نوشتم:
1. ازش درباره چالشهای شخصی زندگی و طوری که باهاش روبرو شده بپرسیم. (بیماری، سوگ، تصادف و حوادثی که میتونن زندگی آدمها رو تحت تاثیر قرار بدن)
2. بررسی روابط و حلقههای ارتباطیش به نظرم اهمیت زیادی داره. اینکه توی زندگی شخصیش چطور روابطش رو مدیریت میکنه. موفقیتها و شکستهاش رو در چی میدونه و نقش خودش و دیگران رو در این پیروزیها و ناکامیها چطور تفسیر میکنه.
3. فکر میکنم باید بررسی کنیم ببینیم بیشتر داره از کارهایی که کرده حرف میزنه یا کارهایی که دوست داره بکنه. که این خیلی چیزها رو نشون میده. البته که این یک طیفه و هر دو سر طیف بسیار مهمه. و به نظرم باید نوع بودن اون آدم در این طیف رو بفهمیم.
من به عنوان کسی که توی این حوزه هنوز تجربه کار عملی نداره؛ اینها رو نوشتم و خیلی دوست دارم نظر شما رو دربارهش بدونم.