سفر در شب را دوست دارم , شاید چون خیال پردازی را دوست دارم . می خواهم مسیر را با آنچه در تصوراتم هست تلفیق کنم و آن را به زیبایی آنچه در ذهنم و قلبم هست بسازم .همواره اینگونه برایم جاده ها ,روستاها و شهرها در شب زیباتر هستند .تصور کن در جاده ای در حرکت هستی و همه جا تاریک است شب حریر قیمتی خود را پهن کرده تا جهان کمی ارامش بگیرد.در آسمان نگینهای زیبای الماس هر کدام به شکلی خودنمایی میکنند میدرخشند چشمک میزنند و ماه که چون فانوسی هر شب به شکلی و فرمی متفاوت نشانه هایی به تو میدهد زیرا میخواهد خلاق باشی و مسیر را بیابی .با آرامش نگاهت میکند حتی گاهی پشت ابری پنهان میشود چون پیری فرزانه ,گاه تمام وجودش در کنارت هست وگاه خود را کمرنگ تر می کند تا ببیند خودت چه اندازه به مسیرت واقفی .
تو میتوانی در این سکوت و آرامش آن چنان که دوست داری مسیرت را بسازی تا به مقصد برسی.در جاده در حرکت هستی و با دیدن هاله ای کوچک از نور متوجه میشوی چند کیلومتر آنطرف تر از جاده روستایی است در دل کوه یا صحرا.فکر میکنی حتما آن روستا چندین خانه کاهگلی کوچک و بزرگ دارد با کوچه های خاکی, درختان قدیمی چنار, سپیدار و باغ های سرسبز .رودخانه ای از کنار این باغ ها میگذرد و صدای شتاب آب در آرامش شب روستا را در آغوش میگیرد. در آن خانه های ساده چه صفایی دارد خوردن یک استکان چای .
میتوانی خودت را در حال قدم زدن در ان کوچه ها تصور کنی شاید اول شب بارانی هم زده باشد , بوی خاک و کاهگل چه لطافتی به هوا داده است ,چشمانت را میتوانی ساعتها ببندی و سادگی و طراوت را نفس بکشی .از کنار خانه ای میگذری شور و هیاهوی شادی کودکان و خنده و گفتگوی بزرگتر ها به گوش می رسد.حتما شب نشینی بعد از یک روز کار و تلاش است . مردها از چالشها و زنان از اتفاقات و کودکان از دلخوشی هایشان با هم میگویند.
اصلا شاید در روستا جشن و شادی و عروسی بر پا باشد ,همه اهالی دعوتند و از چند روز قبل مشغول فراهم کردن بساط این جشن هستند .صدای ساز و دهل روستا را پر کرده و کوچک و بزرگ با لباس های محلی رنگارنگ در حال شادی هستند. در روستا اگر شادمانی باشد برای تمام اهالی است ,همه باید شاد باشند و اگر غمی در خانه ای را بزند گویی میهمان تمام روستاست .هر کس تلاش می کند مرهمی بر دل آن خانواده ای باشد که غم بر آن وارد شده تا گذر از این ایام را برای هم روستایی خود به نحوی راحت تر کند .مگر زندگی اجتماعی غیر از این است ؟
در جاده در حرکتی در افکار خودت سیر میکنی و لبخندی از این همه زیبایی و حس خوب که از تصور ان روستا ساخته ای بر لب داری . در اتوبان هستی و هاله ای وسیع تر از نور نظرت را جلب میکند .میدانی که باید شهری باشد کوچک یا بزرگ بسته به میزان چراغ هایی که از دور خودنمایی می کند .
زندگی در شهر ها متفاوت است .در بسیاری از آنها زندگی شبانه در جریان است.می توانی تصور کنی کافه ها و فست فودها و رستورانهایی را که مملو از مردمی هستند که یا خانواده اند یا جمعی دوست و مشغول گفت و گو و خوشگذرانی اخر شب بعد از یک روز کاری و یا جوانانی که برای دور دور به خیابانها آمده اند . آری در شهرها ی بزرگ شب و روز چندان تفاوتی ندارد.
از کنار شهر ها و روستا ها گذر میکنی می روی و می روی ومسیری زیبا برای خود در تصوراتت میسازی دشتهایی سر سبز ,کوههایی مرتفع ورودخانه هایی جاری .میروی و در افکارت آنچه زیبایی است برای مسیرت میسازی تا طی مسیر برایت دلنشین تر باشد .
شاید در مسیر زندگی هم باید چنین بود باید گاهی در تاریکی حرکت کرد تا به مقصد رسید و تنها هاله ای از انچه در مسیر است دید .برای آنکه آنچه در مسیر توست و تاثیری در هدفت ندارد به زیباترین شکل ممکن تصور کنی و مسیر رسیدن به هدف برای تو زیباتر باشد .