عنوان کتاب: عطاری گمشده
عطاری گمشده ماجرای زنانی رو روایت کرده بود که رنج کشیدن... رنج هیچ انگاشته شدن! که گاهی نتیجهاش میشه خیانت دیدن ، گاهی بالا کشیدن ارث توسط هم خون و گاهی هم ت.ج.ا.و.ز ...
ماجراهای این کتاب در دو زمان موازی اتفاق میفته. یکی زمان حال که شاهد خیانت دیدن کارولین و سفرش به لندن هستیم ، یکی هم اوایل قرن نوزدهم که لنای عطار و سم ساز رو داریم. بذارید اول از لنا بنویسم.
عطاری لنا یه مخفیگاه بوده برای زنانی که نیاز به حمایت داشتن، نیاز به جدی گرفته شدن. اون اولش برای درمان زخمهای جسمشون مرحم درست میکرده ، برای درد پریودی و زخم زایمان. ولی بعد از اینکه معشوق خائنش بچهی تو شکمش رو به کمک داروهای خودش میکشه ، تصمیم میگیره یه نوع کمک دیگه رو هم اضافه کنه، کشتن مردها! اونم توسط مواد دارویی که مقدار خاصی ازشون کشنده است!
لنا تمام عشق و دنیاشو در یک مرد خلاصه کرده بود و چه اشتباه جبران ناپذیری... اینکه تمام هستی و وجود و قلبت رو وابسته به یک انسان کنی. که ذاتش از نسیان و فراموشی میاد. که اصلا بعید نیست یه روزی فراموش کنه به تو چه قول هایی داده و چه رویایی برات ساخته. انگار که لنا یه شیشه اعتماد خالص داشته و اون مرد به بی رحمانه ترین شکل، خردش کرده...تصورش هم دردناکه! بچه ای رو از مردی که عاشقشی در شکم بکشی و اون با دست ساخته های خودت بکشدش! چرا؟ چون اون موجود بی دفاع رو حاصل یک اشتباه می دونه نه عشق. یه جورایی عاشقی مثل پروروندن مار تو آستین می مونه. تمام تخم مرغ هاتو می ذاری تو یه سبد و دو دستی تقدیمش میکنی. یا اینکه تمام نقطه ضعفاتو به یه نفر نشون میدی و در واقع داری بهش می گی: ببین؛ منو می تونی اینجوری از پا دربیاری!
و اما داستان دوم، کارولین. که بعد از ده سال چشمش به نقاط تاریک زندگیش باز می شه. متوجه می شه که تمام اون سالها به خواست دل مردی زندگی کرده که بدترین کار رو در حقش انجام داده. اما سفری که به لندن داشت اونو با لنا آشنا کرد. زنی مثل خودش متعلق به دو قرن پیش!
انکار نمیکنم که از ایدهاش خیلی کیف کردم! بعضی مردها رو باید به بدترین شکل ممکن کشت!
خلاصه که خیلی داستان جذابی داشت و جدیدا نمیدونم چرا هر کتابی میخونم دلم میخواد فیلمش هم باشه و ببینم! بابا چیکار میکنن این کارگردانا، بیان بسازن دیگه!