یه روزهایی تو زندگی هست که فکرمیکنی خیلی قشنگه روزهایی که فکرمیکنی داری به بزرگترین و زیباترین آرزوهات میرسی ولی ...
ولی هرچیزی به وقتش خوبه و از وقتش که بگذره از دهن میفته حالا میخواد هرچی باشه
انقدر گاهی سنگینی غصه هامون بیشتر از خوشی هامون میشه که دیگه هیچی حس نمیکنی و یه چیزی درونته که انگار هراتفاق خوبی رو داره خنثی میکنه
هرچی به خودت میگی دختر، خدا خودش گفته بعد از هر سختی آسونیه پس غصه ی چیو میخوری اخه ؟
ولی خیلی ساله که دیدم بعد از هر سختی یه سختتری بوده.
الان دقیقا اونجام که جناب سعدی میفرماین:
"مرا دردیست اندر دل
که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم؛
ترسم که مغز استخوان سوزد!"
انقدر این غصه ها تو دلمون ته نشین شده که دیگه هیچ حرفی و هیچ شادی ای نمیتونه اونو بشوره ببره ...