1. زمان هایی هست که احساس میکنیم ابر سیاهی مدتهاست بالای سرمونه و هرجا که میریم بازم دنبالمون میاد. خستهایم از لبخند زدن و تظاهر به اینکه هوا آفتابیه و همه چیز خوبه... نیاز داریم احساساتمون رو ابزار کنیم و به دیگران نشون بدیم که حالمون خوب نیست... شاید اینطوری کمکی دریافت کنیم یا حداقل دست از تظاهر برداریم وقتی که پر از دردیم!
2. گاهی برای اینکه عضوی از یک جامعه باشیم، بیش از حد تلاش میکنیم تا مورد پذیرش اعضا قرار بگیریم. تو این راه ممکنه حتی دست به فداکاری های زیادی بزنیم! اما در کل... همهی ما به جمعی نیاز داریم که بدون هیچ تلاشی ما رو قبول کنه، جمع کوچیکی مثل خانواده...
3. رویا... رویا دقیقا همون چیزیه که باعث میشه تو دوراهی آینده و گذشته، آینده و تو دوراهی پیش رفتن و ایستادن، پیش رفتن رو انتخاب کنیم.
4. گاهی انقدر از مردن میترسیم که یادمون میره کاری رو انجام بدیم که زنده نگهمون میداره: نفس کشیدن!
5. تبعیض نژادی! غمانگیزترین لطیفهی جهان...
6. خانواده... وقتی ناراحتی نباید تمام غمهاتو تو خودت بریزی، باید بروزشون بدی، باید با خانوادهت صحبت کنی. خانواده هیچوقت ترکت نمیکنه، تو رو با تمام روزهای خوب و بدت میخواد و همیشه دوستت داره، حتی اگه سقوط کنی دستت رو میگیره تا دوباره بلند بشی، تا ابد...
7. از بازمانده های جنگ زیاد شنیدیم اما دردی که میکشن برای ما قابل درک نیست. وقتی از جنگ برمیگردن سالها طول میکشه تا خاطرات ترسناک یا غمگیشون، فقط کمی کمرنگ بشه. استرسهایی که تحمل کردن، روزهای تلخی که گذروندن، دوستان و همرزمانی که از دست دادن... این خاطرات ناخوشایند، هیچوقت از بین نمیرن و تا ابد همراهشون میمونن و آزارشون میدن. فقط باید به نحوی باهاشون کنار بیان...
8. یک انسان شناس بریتانیایی به نام رابین دانبار نوشته که ما به طور متوسط روزانه با 3 نفر جدید آشنا میشیم، یعنی سالانه 1095 نفر. و از این بین چطور میشه تاثیرگذارترین فرد زندگیمون رو انتخاب کنیم؟ شاید اکثر این افراد غریبه محسوب بشن اما این غریبه ها ممکنه روزی به آشنا تبدیل بشن. غریبه ها میتونن تاثیرگذارترین افراد باشن، درست مثل آشنایان، مثل اعضای خانواده...
9. اگر مدام احساساتت رو سرکوب کنی در نهایت خودت رو، بدنت رو بیمار میکنی. احساساتت رو با دیگران درمیون بذار، هروقت که آماده بودی!
10. طوری زندگی کن که وقتی موهات سفید شد و زیر پتوی بیمارستان بودی و به زندگیت فکر کردی لبخند بیاد رو لبت...
11. بعضی اتفاقات، زندگیمون رو به قبل و بعد اون اتفاق تقسیم میکنه. گاهی اتفاقات تلخ و جبران ناپذیر همراه با ما به زندگیشون ادامه میدن و بزرگ و بزرگتر میشن تا جایی که انقدر خودمون رو بابتشون مقصر میدونیم و سرزنش میکنیم که حاضریم حتی جونمون رو هم بگیریم.
12. همهی ما یجورایی تو ذهنمون، خاطرات رو بازسازی میکنیم، چیزایی میسازیم که حتی واقعی هم نیستن و ممکنه یه خاطرهی بد رو به خاطرهای خوب تبدیل کنیم، فقط برای اینکه تلخی اون خاطره رو تو ذهنمون از بین ببریم یا بتونیم کسیکه عامل اون تلخی بوده رو ببخشیم! بعضی روزای تلخ تو ذهن ما ممکنه به بهترین روزای زندگیمون تبدیل بشن. یاد انیمیشن inside out افتادم. گاهی هم یه اتفاق بد باعث بوجود اومدن یه خاطره طلایی و خوب میشه، باعث بوجود اومدن یه مسیر جدید تو زندگی ما میشه... وقتی پدر و مادر میشیم نمیتونیم به خودمون قول بدیم که همیشه بی نقص خواهیم بود، بدون شک روزهایی خواهد بود که والدین خوبی نیستیم. تنها کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که روزها رو از خاطرات خوب پر کنیم و امیدوار باشیم که از خاطرات بد سرتر باشن. امیدوار باشیم برای فرزندانمون خاطرات خوب بمونن و خاطرات بد حذف بشن...
13. پدرها و مادرها معمولا صلاح فرزندانشون رو میخوان اما خیلی وقت ها دنیا رو از نگاه اونها نمیبینن، احساسات و خواسته های قلبی فرزندانشون رو جدی نمیگرن و ناخواسته با تصمیماتی که براشون میگیرن آسیب های بزرگی بهشون میزنن. اینکه بخوایم واسه آیندهی فرزندمون برنامه ریزی کنیم بدون اینکه حتی نظرش رو بپرسیم، اصلا کار عادلانه ای نیست. گاهی والدین هیچ هوایی اطراف خودشون برای کودکشون باقی نمیذارن، هیچ هوایی برای نفس کشیدن وجود نداره، جایی برای غمگین بودن و شکست خوردن نیست. فقط میخوان فرزندشون رو هل بدن و مجبورش کنن به همون شکلی که خودشون میخوان موفق بشه!
14. مهمترین رویاهای کودکیمون از بین نمیرن، شاید برای مدتی رهاشون کنیم اما مطمئناً بعد از مدتی به سمتشون برمیگردیم و دوباره شروعشون میکنیم... ما هیچوقت رویاهامون رو فراموش نمیکنیم!
15. ذهن و حافظهی ما خیلی عجیب و غریبه! خیلی وقت ها میتونیم تک تک جزئیات بدترین خاطرهی زندگیمون رو بخاطر بیاریم، دقیقا همون چیزایی که آرزو میکردیم میتونستیم واسه همیشه فراموششون کنیم...
16. قضاوت زودهنگام و عجولانه تصمیم گرفتن و عمل کردن، نتیجهای جز دلشکستگی طرف مقبلمون بجا نمیذاره...
17. همیشه در زندگی مشترک، مسائلی بوجود میاد که دو نفر فقط با عشق و ملاحظه و درک میتونن حلش کنن. باید صبر کرد و از این پیچ تند هم عبور کرد! نباید بذاریم مشکل، عشق رو از بین ببره یا کم کنه! در این مواقع باید به گذشته برگشت، به زمانی که همدیگه رو ملاقات کردیم و عاشق شدیم. باید فکر کرد... به تمام این مسیری که باهم طی کردیم، به تمام زمان های خوبی که باهم داشتیم، تمام این روزهایی که باهم گذروندیم و باهم بزرگ شدیم، باید بیاد بیاریم که این ماجراجویی هیجان انگیز رو از کجا و از چه نقطه ای شروع کردیم. باید اولین عهدهای زندگی مشترکمون رو بیاد بیاریم و مرورشون کنیم. گاهی احساس خستگی میکنیم، چیز عجیبی نیست! باید صبر کنیم، درک کنیم، کمی فاصله بگیریم و اجازه نفس کشیدن و فکر کردن به هم بدیم تا زمانیکه دوباره آماده بشیم و بعد برگردیم...
18. گاهی به تلنگر نیاز داریم تا به خودمون بیایم و متوجه شانس بزرگی که زندگی بهمون داده بشیم، زندگی خارق العاده ای که خیلی وقت ها نادیده میگیریمش. گاهی برای دیدن نعمت هایی که تو زندگی نصیبمون شده به تلنگر داریم، تا قبل از اینکه از دستشون بدیم. زندگی فقط یه شانس بزرگ بهت میده، وظیفه توعه که ازش استفاده کنی!