متن حاضر خلاصهای از جستار اول کتاب "درد که کسی را نمیکشد" است. بنظر من زیباترین جستار این کتاب بود که از عشق و زندگی در دنیای غریب سرمایه داری فناوری محور صحبت میکرد. سعی کردم برای درک بهتر موضوع، علاوه بر خلاصه کردن متن جستار، قسمت های اندکی را نیز به آن اضافه کنم.
هشت سال پیش یک گوشی هواوی (آنر7) داشتم که در زمان خودش گوشی بسیار خوبی محسوب میشد، مخصوصا دوربین عالیای داشت. بعد از 7 سال تصمیم گرفتم آن را با یک گوشی سامسونگ که تازه به بازار آمده بود عوض کنم، چرا که استفاده از آن بسیار سخت شده بود. و گوشی جدید سامسونگ... واقعا امکانات فوق العادهای داشت و به راحتی جایگزین هواوی شد. حالا خاطراتی که با گوشی هواوی داشتم به گذشته ها پیوسته است و زمان این رسیده که با گوشی جدید خاطرات جالب تری بسازم! خب... مقصود از نوشتن این پاراگراف چه بود و میخواهیم به کجا برسیم؟
با بیان پاراگراف قبل، قصد داشتم به این موضوع برسم که ما گاهی احساساتمان را روی وسایل فرافکنی میکنیم، انگار که موجودی زنده است و میبینیم همه جا از کلمه "سکسی" برای توصیف ابزارهای دیجیتال آخرین مدل استفاده میشود و کارهای باحالی که توسط این ابزار میتوانیم انجام دهیم به چشم مردمان قدیم مانند سحر و جادو است. مثل وقتی که میخواهیم رابطه اروتیکی را که خیلی خوب پیش میرود توصیف کنیم، آن را به جادو تعبیر میکنیم.
بر اساس منطق مصرف گرایی فناوری محور، مبنی بر اینکه بازار هر چیزی را که مصرف کنندگان بیش از همه طالبش هستند کشف کرده و بدان پاسخ میدهد، فناوری ما مهارت فوق العاده ای پیدا کرده تا محصولاتی تولید کند که عیناً منطبق بر تصور ذهنی مان از یک رابطه اروتیک ایده آل باشد. رابطه ای که در آن شئ محبوب هیچ انتظاری ندارد و در عوض بلادرنگ همه کاری برایمان میکند و باعث میشود احساس نیرومندی کنیم و وقتی هم با یک شئ سکسی تر جایگزین شده، خود راهیِ کشو میشود و جنگ و دعوا راه نمیاندازد.
هدف نهایی فناوری این است که دنیایی طبیعی را که نسبت به خواسته های ما بی تفاوت است، با دنیایی جایگزین کند که چنان سراپا در خدمت دستورات ماست که گویی به واقع نه جهانی خارج از ما بلکه امتداد محض وجود خود ماست. در آخر، دنیای مصرف گرای فناوری محور درست به همین خاطر از جانب عشق واقعی به دردسر می افتد و به همین دلیل چاره ای ندارد غیر از اینکه او هم در مقابل، عشق را به دردسر بیندازد. و اولین خط دفاعی اش عبارت است از کالایی کردن دشمن. کالایی کردن عشق این پیام را دارد که اگر کسی را دوست داری باید چیز میز بخری. و لایک جایگزینی است که فرهنگ تجارت محور برای عشق ورزیدن ارائه میدهد. عشق ورزیدن و دوست داشتن به لطف فضای مجازی از یک وضعیت ذهنی به کنشی تبدیل شده که با ماوس کامپیوترتان انجام میدهید.
فضای مجازی در واقع متحدینی عالی در خدمت خودشیفتگی ما یعنی مصرف کنندگانشان هستند. درونشان اشتیاقی برای دوست داشته شدن تعبیه شده و اشتیاقی برای بهتر جلوه دادن ما. زندگی مان از ورای واسط کاربری فیسبوک، اینستاگرام، توییتر و... خیلی جالب تر بنظر میرسد. ما داخل فیلم های خودمان میدرخشیم، بی وقفه از خودمان عکس میگیریم، با ماوس کلیکی میکنیم و ماشین بر ارباب بودن ما صحه میگذارد. در واقع فناوری چیزی بیش از امتداد وجود خود ما نیست. دور و تسلسلی بی انتهاست. ما آینه را دوست داریم و آینه هم ما را. فرند شدن با یکی دیگر هم فقط یعنی اینکه او را به سالن خصوصی آینه های مجیزگوی خودمان راه بدهیم.
در واقع هدف این متن، بیش از هر چیز نشان دادن تقابل بین گرایش های خودشیفته پروری فناوری و مسئله عشق واقعی است. برخی از رفتن توی گود و عشق ورزیدن به کسی صحبت میکنند. منظور همان گل و لایی است که عشق، ناگزیر به آینه عزت نفس مان خواهد پاشید. قضیه خیلی ساده است. تلاش برای اینکه تماماً دوست داشتنی باشی با روابط عاشقانه سازگار نیست. به عنوان مثال روزی میرسد که ناگهان میبینی وسط دعوای زشتی هستی و چیزهایی از دهانت خارج میشود که خودت هم به هیچ وجه دوستشان نداری. چیزهایی که تصویری را که از خودت به عنوان یک شخص منصف، مهربان، باحال، جذاب، خویشن دار، بامزه و دوست داشتنی داری در هم میشکند. چیزی واقعی تر از دوست داشتنی بودن از آستینت درآمده و تا به خودت بیایی درگیر زندگی واقعی شده ای. تا به خودت بیایی میبینی باید دست به انتخابی واقعی بزنی نه انتخاب مصرفی بی اهمیتی بین سامسونگ و آنر. بلکه پرسشی واقعی:
آیا این شخص عاشق من است؟
هیچ کسی در دنیا نیست که شما ذره ذره ی خود واقعی اش را دوست داشته باشید. همین است که دنیای دوست داشتن نهایتاً دروغی بیش نیست ولی ممکن است کسی باشد که شما به ذره ذره ی خود واقعی اش عشق بورزید. و همین است که عشق تهدیدی برای هستی نظام مصرف گرایی فناوری محور است: عشق این دروغ را افشا میکند.
عشق با همدلی ای بیکران می آید، همدلی برخواسته از از درک و شهود قلبی از اینکه طرف مقابل درست به اندازه خودت واقعی است و همین است که عشق، همیشه متوجه معشوقی به خصوص است. اینکه سعی کنی به همه بشریت عشق بورزی شاید فی نفسه تلاشی باارزش باشد ولی به طرز بامزه ای باعث میشود تمرکز روی خویشتن باقی بماند، روی اخلاقیات و سلامت روحی و معنوی خود فرد. درحالیکه برای عشق ورزیدن به یک آدم بخصوص و درک کشمکش ها و لذت های او طوری که انگار مال خودت است، باید از بخشی از خودت کوتاه بیایی.
در عشق دیگر جایی برای چیزهای تقلبی و دستمالی شده باقی نمیماند، دیگر خبری از ابزارهای گرافیکی جذاب نیست که به کمکش تصویری را که از خودتان دارید بهبود بخشید. جایی به این باور میرسید که تنها چیزهایی که ارزش نگه داشتن دارند آن هایی هستند که شما را همانگونه که هستید بازتاب میدهند. و البته اینجا با خطر پذیرفته نشدن مواجه میشویم. اینکه خودت را تمام قد در معرض دید بگذاری و ببینی که پذیرفته نمیشود میتواند به شکل فاجعه باری دردناک باشد. همین چشم انداز درد است که باعث میشود آدم ها عطای عشق را به لقایش ببخشند و به همان دنیای لایک بسنده کنند.
با تمام این دلایل اما همین تقلای ما برای وفاداری به تعهدمان در عشق است که در عمل از ما آدم هایی میسازد که باید باشیم. ما به هم میپیوندیم و عوض میشویم. بله، درد اذیت میکند ولی نمیکشد. وقتی جایگزینش را در نظر بیاوری (رویای مدهوش کننده خودبسندگی فراهم شده به مدد فناوری) آن وقت است که درد در قامت ثمرهای طبیعی و نشانه طبیعی زنده بودن در دنیایی که سر مقاومت دارد ظاهر میشود. سپری کردن زندگی بدون درد فرقی با زندگی نکردن ندارد.
درگیر شدن با چیزی که عاشقش هستید شما را به رو به رو شدن با خود واقعی تان سوق میدهد و عشق جایی است که دردسرهایمان شروع میشود. عشق دریچه ای میشود برای بروز بخشی مهم از خویشتن که کمتر معطوف به خودمان است و قبل از آن اصلا از وجودش خبر هم نداشتیم. به جای اینکه به عنوان شهروندی معمولی زندگیمان را بی هدف و یلخی پیش ببریم، دوست داشته باشیم و دوست نداشته باشیم و تعهدمان را به زمانی در آینده موکول کنیم، مجبور میشویم با خویشتن رو در رو شویم که یا باید بی کم و کاست بپذیریمش یا بدون حرف و حدیثی ردش کنیم. و این همان کاری است که عشق با آدم میکند. چون واقعیت بنیادی درباره همه ما این است که ما مدتی زندگی میکنیم ولی طولی نمیکشد که میمیریم. این حقیقت ریشه واقعی عصبانیت و درد و درماندگی ماست و شما میتوانید از این واقعیت فرار کنید یا از طریق عشق بپذیریدش. عشق رابطه ما را با دنیا تغییر میدهد.
وقتی توی اتاقتان میمانید، حرص میخورید، پوزخند میزنید یا شانه بالا می اندازید، دنیا و مشکلاتش بی نهایت مخوف و سهمگین بنظر میرسد ولی وقتی بیرون میزنید و خودتان را در رابطه ای واقعی با آدم های واقعی قرار میدهید، خطر بسیار جدی پیش رویتان این است که کارتان به عشق و عاشقی بکشد. و کسی چه میداند بعدش چه اتفاقی ممکن است برایتان بیفتد؟