
میدونی من یه چیزی رو خوب فهمیدم و اون هم اینکه آدمیزاد باید خودش دنبال حال خوبش باشه. آدم باید مسئولیت حال خوبش رو خودش بپذیره.
من نمیتونم مسئولیت حال خوبم رو به سرنوشت و خدا و دنیا و والدین و پارتنر و دوست این جور چیز ها بسپارم.
از اتفاق دنیا و رسمش کارش اینکه تا میتونه ضد حال بزنه، ناامید بکنه، رنج بده و حالت رو بد کنه.
به نظرم آدم ها واقعا لازمه که برن دنبال چاله های روانیشون، بشناسنشون و یاد بگیرن که خودشون مسئول چگونه فکر کردنشون هستند.
یک بار با یه دوستی مِن باب امیدواری صحبت میکردیم.
چیزی که اون موقع من بهش باور داشتم این بود که امیدوار بودن انتخاب خود ماست نه بسته به شرایط. شرایط معمولا بر وفق امیدوار بودن نیست. چه بسا رنج هایی که در طی یک عمر باید تجربه کنیم. مسئله اینکه اصلا مهم نیست که ما رنجی رو تحمل بکنیم یا نکنیم که امیدوار باشیم یا نه، بلکه آدمی باید یک زمانی به خودش بیاد و بفهمه که تنها کسی که میتونه براش دلسوزی بکنه خودشه.
آدما مسئولیت زندگیشون گردن خودشونه.
یاد بگیریم حال خودمون رو وابسته چیزی غیر از درون خودمون نکنیم، به قدری بزرگ بشیم که رنج ترین رنج ها هم نتونه ما رو به سمت نابودی و نا امیدی بکشونه.
مسئولیت زندگیمون، حالمون، گردن خودمونه اگه دلمون واسه خودمون میسوزه باید بفهمیم که چطوری میتونیم اندیشه کنیم که همچنان امیدوار و تاب آورده باشیم.
اینطوری شاید دست از قربانی بودن برداریم.