سحرگاهان برای نماز بیدار میشوم. با چشمانی پر از خواب و بی رمق و بی جان. هر طوری هست خودم را از جا میکنم تا به نماز حرم برسم.
در راه حرم, گدایی را میبینم که مشغول گدایی کردن است... آن هم در این موقع سحر... می داند که در این لحظه خبرهایی است و افرادی از اینجا رد میشوند برای همین از خوابش می زند...
او برای گدایی دنیایش اینگونه از خوابش زده است, چطور ما برای گدایی آخرتمان از خوابمان نزنیم... و نسیم های رحمتی که در سحر می وزد را نادیده بگیریم...
هر که سحر ندارد ز خود خبر ندارد...
البته با این زندگی ای که برای خود درست کرده ایم توقع نابه جایی است. تا نیمه های شب بیدار ماندن و تلگرام و اینستاگرام چک کردن و... راهی برای بیدار شدن سحر نمیگذارد...
به امید عمل!