ما همه يك روزي مي ميريم .
نه زمانش ميدانيم نه مكان…
نه حالي هست آن روز نه احوالي
در دفتر دل بنويس تا آن روز هزار باررر
مشق انسانيت
مشق فداكاري
مشق دوستي
مشق لطف و دلسوزي
مشق هم دردي
وشايد هم كمي مشق عشق
تا نفس در سينه هست و تا زمان در شيشه عمر ..
بنويس از هر انچه زيباست ميان اين همه تاريكي
بنويس از آب زلال ليوان نيمه پر
بنويس از مهر اين ادم هاي خاكي
بنويس كه هم بدي ديديم هم خوبي…
اما خوبي ها ماندگار شد در دفتر دل
آن روز جزا دفتر مشق ها را جمع كنن
نمره از روي چشم دل و با روح و احساس دهند
املا از روي كتاب انسانيت ميگويند
داستان زيبايي هاي گل و پروانه و اب و اسمان ميگويند
از ان روز هاي زيباي عاشقي ميگويند
از ميان سفيدي و پاكي بي پايان ميانه نقطه هاي سياه اين زمانه ميگويندد
روفوزه آن روز منم كه نيمه خالي ليوان را ديدم
نقطه سياه پرگار را در ميان سفيدي دفتر نقاشي ديدم
هيزم در اتش كينه ريختم
جهنمي از افسوس در خود ساختم
…
تا دير نشده دفتر مشق تازه باز كنيم.
✍?m.s