در گندم زار قلبم
رهگذران زیادی دیدم
هیچکس ماندگار نبود
تا اینکه تو آمدی
تو با رهگذران دیگر فرق داشتی
سوار بر دوچرخه نگاهت
با سبدی از گل نرگس آمدی
با همان دوچرخه ساده ات دور قلبم چرخیدی
آنقدر چرخیدی و چرخیدی
که به کانون قلبم رسیدی
و همان موقع بود
که سند گندم زار قلبم را به نامت زدم
و تو شدی مترسک گندم زارم
نگهبان دلم
و چه نگهبان مهربانی داشت دلم:)