اگه از سر غفلت و یا توهم لذت
پا کج گذاشتیم و به مرداب کثیف گناه افتادیم
از رحمت خدا مایوس نباشیم
و بی معطلی به ریسمان نجات الهی چنگ بیندازیم
و خدا را بیش از پیش یاد کنیم تا بیشتر نور پیدا کنیم
اگر انسان جدّی بفهمد که گناه، بد است و بر این، باور داشته باشد، حتی خطورات و گناه را در ذهنش پرورش نمیدهد. لذا مهم این است که باور کند، گناه، بد است و زشتی، زشت است. اگر انسان بداند گناه، غذای متعفّن برای روح است، دیگر از آن لذّتی نمیبرد.
حضرت ثامنالحجج(ع)، این مطلب را به زیبایی مثال میزنند:
جوانی محضر حضرت بود و در راهی با هم بودند. او میداند حضرت، معصوم است. عرضه میدارد: آقا جان! شما نمیخواهید گناه کنید یا اصلاً نمیتوانید، گناه کنید؟
در حال راه رفتن بودند، امام چشمشان به یک نجاستی افتاد که روی زمین بود. حضرت یک نگاهی به این جوان کردند و فرمودند: قبل از این که جواب سؤالت را بدهم، یک سؤال از تو میکنم: تا به حال شده که گرسنه باشی و به واسطه این گرسنگی بروی و نجاستی مانند این مدفوعی که اینجا هست، بخوری؟
آن جوان به تعبیری شوکه شد و تعجّب کرد که این چه سؤالی است که آقا از من می پرسند! عرضه داشت: آقاجان! این که معلوم است، انسان حالش به هم می خورد که بخواهد تصوّرش را هم کند، چه برسد بخواهد این عمل را انجام دهد.
امام فرمودند: من که نگفتم بخوری، گفتم: به فکرت میرسد چنین کاری انجام بدهی؟
عرضه داشت: نه آقا! من به تصوّرم هم نمیرسد که چنین کاری را بخواهم انجام بدهم.
حضرت فرمودند: حال ما هم همین حال است. تصوّر گناه برای ما مثل تصوّر یک نجاست است که حتّی در ذهن تو هم خطور نمیکند که آن را بخوری، گناه هم به همین ترتیب در ذهن ما خطور پیدا میکند.
بعد حضرت فرمودند: مشکل بعضی از شما این است که گناه را به منزله عسل میبینید که یک حلاوت و شیرینی برای شما دارد و لذا گناه را دوست دارید. امّا ما گناه را مانند نجاست میبینیم.
بعد حضرت اشاره میفرمایند که مگر قرآن مثلاً در مورد غیبت مثال نزده که این، به منزله خوردن گوشت برادری است که مرده باشد!؟