بد اخلاقی های شوهرش را به خاطر بچه ها تحمل میکرد و دم نمیزد. از طرفي از دست شیطنت های بي حد و اندازه ي بچه ها خيلي کلافه و عصبانی میشد …آنقدر كه دلش ميخواست به باد كتك بگيردشان و سر جايشان بنشاندشان…..
درست زماني كه كاسه ي صبرش لبريز شد و مضطر شده بود …. نجوايي به گوش جانش رسيد كه تا بحال نشنيده بود :
آمده ايم كه با زندگي كردن قيمت پيدا كنيم نه به هر قيمتي زندگي كنيم….
دلش آرام گرفت و باعث شد براي قيمت پيدا كردن رنج زندگي را براي رضاي خدا به جان بخرد….. ديگر تحمل شرايط دشوار زندگي اش برايش آسان بود به خاطر اينكه هدفش از زندگي كردن قيمت پيدا كردن شده بود نه به هر قيمتي زندگي كردن
افق ديد فقط همين: زندگی كردن براي قيمت پيدا كردن
افق ديد ما اگه اين بشه ديگه به هر قيمتي زندگي نميكنيم…
https://mahdybiya313.kowsarblog.ir/