اگربااطمینان به این پرسشها درمورد کسی پاسخ داده اید، بایدبگویم این اطمینان خطرناک است!درست به همان اندازه که می تواند اطمینان بخش وسبب آرامش خاطرنیز باشد.
«دقیقا در لحظه ای که مطمئن هستیم،می دانیم به ماثابت می شود که هیچ نمی دانیم.»
داستان مینی سریال فروپاشی یاهمانthe undoingدرمورد این اطمینان است.ونشانمان می دهد چگونه برچشم برهم زدنی، آگاهی ما از اطرافیان وجهان اطرافمان به مخاطره می افتد وشناخت مارا نسبت به آگاهی یمان به چالش میکشد.اما چطور این چالش را پشت سر خواهیم گذاشت؟ومهم تر ازآن ،بعدازگذر ازاین چالش چه کسی خواهیم بود؟
شاید همه ی ما لازم داشته باشیم که یکباربرای همیشه به این پرسشها پاسخ بدهیم.پاسخ هایی شفاف وآگاهانه به خودمان وبه دور ازتمامی تعصبات.
مینی سریال"THE UNDOING"،یا درترجمه ی فارسی آن،فروپاشی در9قسمت حدود100دقیقه ای وبه کارگردانی سوزان بیرساخته ومحصول شبکه یHBO است.ساختارکلی این سریال روان شناختی،راز آلود ومعمایی ست.
داستان درآغاز،گوشه هایی اززندگی یک زوج متمول وخوشبخت نیویورکی را به تصویر می کشد، که جایگاه تثبیت شده ای در جامعه دارند وهمراه تنها فرزندشان در دل شلوغی نیویورک زندگی می کنند.جاناتان فریژر،دکتر سرطان شناس معروفی ست وهمسر او گریس بابازی نیکول کیدمن نیز روانشناس شناخته شده ای ست. حاصل ازدواج آن دو، پسری به نام هنری ست.همه ی عناصر فیلم بازتاب دهنده ی یک زندگی ایده آل ویک خانواده ی خوشبخت است .اما یک اتفاق، نقاب از چهره ی این خوشبختی برمیدارد. ولی این تنها گوشه ای خرد ازاین روایت است.
اوضاع ملتهب می شود،خبرمی رسد که مادر یکی از هم مدرسه های پسرشان گریس که با دریافت بورسیه وکمک هزینه،موفق به تحصیل در آن مدرسه ی غیرانتفاعی شده بود ،درست در شب مراسمی که در مدرسه برگزار شده ودرآتلیه ی نقاشی اش به طرز فجیعی و براثر برخورد مکرر چکشی به سرش به قتل رسیده و ماجرا وقتی حادتر می شود که جنازه ی او توسط فرزندش در صبح روز بعد پیدا می شود. همه زیر ذره بین قرار می گیرند.رسانه هابه مدرسه هجوم می آورند وپلیس وکارآگاهان به دنبال ردی هستندکه آنها رابه مجرم برساند.
«همه ی خانواده های خوشبخت شبیه هم هستند،اما هر خانواده ی بدبختی،به شیوه ی خود بدبخت است.»
آناکارنینا / لئو تولستوی
یکی از ویژگی های تامل برانگیز سریال ایجاد موقعیت های چالش برانگیز وصدالبته نفس گیربرای کاراکتر گریس است.کسی که باید بین دوست داشتن هایش انتخاب کند.وبازی بسیارخوب نیکول کیدمن مخاطب رادراین موقعیت های چالش برانگیزهمدلانه همراه می سازد.گریس یک دکترروانشناس است که از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده ودرهمان دوران تحصیل،با همسرش جاناتان آشناشده است.در سکانس هایی از فیلم می بینیم که گریس چطور ماهرانه درمورد مراجع هایش تشخیص هایی درست می دهد ودر عین همدلی ودرک متقابل شان سعی می کند،آنها راباحقیقت وریشه ی بنیادی مشکلاتشان آشنا کند.
در دو سکانس مختلف ،ما دو گروه مراجع را می بینیم.یکی از مراجعین،زنی ست که درمورد رابطه اش باشوهرش شکایت می کند.او چند بارازدواج کرده واحتمالا ازدواج اخیرش راهم در معرض آسیب می بیند.جمله ای که گریس به او می گوید بسیار قابل تامل است. به او می گوید تو برای خرید ساده ترین لوازمت بسیار وقت صرف می کنی تا بااطمینان خاطر بهترین انتخاب را کنی. اما در مورد ازدواجت شتاب زده عمل میکنی.یا در مورد زوج دیگری که یکی از آنها مرتکب خیانت شده.تشخیص درستی می دهدومی گوید که فرد مرتکب خیانت به این خاطرمرتکب خیانت شده است که به طرف دیگررابطه ثابت کندباوجود همه ی محدودیتی هایی که برای او وضع کرده است.هویت مستقل وآزادی دارد وبه نوعی به زعم خودش تلاش کرده به این طریق ،استقلال از دست رفته اش راباز پس بگیرد.
خیالتان راراحت می کنم وبدون برملا کردن داستان،می گویم که در جریان این روایت شما به خوبی به جواب این سوالها ودیگر سوالات احتمالی که در ذهنتان ایجاد شده است پی خواهید برد.
اگرکسی از نزدیکانتان،که نامش در فهرست کس یا احتمالابود که در پرسش های ابتدایی مقاله بااطمینان به آن اشاره کردید،رفتاری برخلاف تصور بنیادی ذهنی شماانجام بدهد،آیا این شوک حاصل ازآشنایی زدایی سبب می شود ارتکاب به دیگررفتارهای غیرمعمولی راکه درموردآن فردتصور نمی کردیدرا محتمل بدانید؟؟؟؟؟
دیالوگی از فیلم _دادستان خطاب به گریس_:
گاهی حقیقت درموردکسی که باهاش ازدواج کرده ایدبه علت درماندگی ،باکسی که می خواستید بااوازدواج کرده باشید تحریف میشود.
او امکان ندارد به من خیانت کرده باشد.
او نمی تواند قاتل باشد.
ولی اگر برخلاف شناخت شما،طرف موردنظرتان کسی بوده باشدکه مرتکب امر اولی شده، می تواند کسی هم باشد که مرتکب قتل شده است؟
موقعیتی را برای خودتان متصورشویدکه هم بخواهید وهم نخواهید به کسی کمک کنید.کسی که در آنی تمام ارزش ها واعتمادتان را به سخره گرفته است.وباعث شده است به همه ی دوست داشتن ها وباورهایتان شک کنید.خالی بشوید ازکسی.اماانسانیت چه می گوید؟به خاطر روزهای خوبی که باهم داشتید،کمکش می کنید؟وهزاران هزار سوال دیگر. باور کنید که انتخاب بسیاربسیار سختی است .مخصوصا زمانی که پای احساساتمان در میان باشد،احتمال اینکه پای قضاوتمان بلغزد بیشتر وبیشتر می شود.
دیالوگی از فیلم_گریس خطاب به جاناتان_:
هر احساسی که بهت دارم،مهم نیست،چون عقلم قوی تر از احساسمه وتو این رو درمورد من میدونی.
نظر شخصی من این است که نقطه ی اوج داستان زمانی ست که، که گریس وپدرش در پشت میزی نشسته اند وباهم شطرنج بازی می کنند وپیرامون مسائل پیش آمده حرف می زنند.
گریس به پدرش می گوید،هرگز نمی خواسته زندگی ایده آلی داشته باشد وفقط می خواسته خوش حال باشد. درست مثل پدرومادرش.
و پدرگریس از حقایق پنهانی در مورد زندگی مشترک خودش وهمسرش برای دخترش پرده برمی دارد.به این موضوع اعتراف می کندکه درسالهای حیات زنش بارها به او خیانت کرده است.وهمچنین دلیل مخالفتش باازدواج گریس با جاناتان در سالها پیش را اینگونه مطرح می کندکه ،چون بیشتر از هر کس دیگری جاناتان،او رابه یاد خودش می انداخته بااین ازدواج مخالف بوده است.دقیقابه نظر من سهمگین ترین ضربه به کاراکتر گریس وارد می شودکه به او یادآوری می شودکه،زندگی مشترکش براساس تصورات غلطش از حقایق پنهان زندگی مشترکی شکل گرفته وکمک می کند گریس در مسیر انتخاب درست قراربگیرد.
«گاهی یک عشق وتعلق قوی تر میتواند چشم مارا به حقیقت باز کند.»
خیلی از مشکلات به ظاهر پیش پا افتاده درزندگی درصورت عدم رسیدگی به موقع منجر به آسیب های عمیق تری خواهندشد. شما زخمی را تصور کنید که به ظاهر خراشیدگی سطحی ومعمولی است و به آن کوچکترین رسیدگی نمیشود واین عدم رسیدگی منجر میشود،همان یک زخم کوچک خاتمه دهنده به یک زندگی باشد.زخم ها چه از نوع روحی وچه از نوع جسمی همگی نیاز به توجه ومراقبت دارند .چیزی که در این فیلم به آن تاکید می شود این است که نباید سهل انگارانه از این زخم ها به این امید که زمان همه چیز را بهبود می دهد گذشت وچه بسا رهاشدن این زخم ها در جان و روان افراد در کودکی می تواند پیامدهای مخربی دربزگسالی آنها به بارآورد.
در سکانس های پایانی _جاناتان خطاب به پسرش_ می گوید:
«گاهی ممکنه ماخودمان را گم کنیم وتبدیل به آدم های دیگری شویم.ممکنه به خاطر ترس،خشم،یاگاهی عشق باشه.ولی این هویت کلی مارا از بین نمیبرد.»
نظرشما درمورد این حرف چیست؟دراین مورد چه قضاوتی دارید؟باآن موافقید یا ردش می کنید؟
اگر به مسئله ی هویت ومسائل پیرامون آن علاقه مندید توصیه می کنم به مقاله ی من در این موردهم نگاهی بیندازید.احتمالا کمکتان می کند.قضاوت دقیق تری داشته باشد.
این سریال سراسر از موقعیت های حساس وچالش برانگیز انتخاب است.لحظاتی که نشانمان می دهد حفظ تسلطمان برخودمان عاملی تاثیرگذار در انتخاب درست است. لحظاتی که شناخت شخصیت های روایت،نسبت به هم را به چالش می کشدنشانمان می دهد چقدر همه چیز وهمه کس می تواند برخلاف چیزی باشد که ما تاپیش از آن می پنداشتیم. نمایش لایه به لایه وموشکافانه ی شخصیت های داستان در دل روایت از رازهای پنهان روانشناختی وشخصیتی آن ها پرده برمی دارد.اکتشافی که، برای کسانی که درمورد عزیزانشان تجربه می کنند می تواند بعضاغافلگیر کننده و نیز حتی اسباب فروپاشی باشد.واین می تواند هشداری برای ما باشد که به آگاهی بهترو بیشتر از خودمان ودیگران برسیم ،تا پیش از آنکه خیلی دیر شوددرصددمراقب وبهبود زخم هایمان برآییم ومهم ترین نکته اینکه،زخم هایمان را انکارنکنیم که انکارآنها،انکارموجودیت خودمان خواهدبود.