ویرگول
ورودثبت نام
مائده سمیعی
مائده سمیعی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

این روزها،با تو برام خواستنی شد

گوشی نازم،همدم رازم،و‌‌ ای محرم اسرارم.این مقاله قبل از هرچیزی به احترام توست،تویی که دقیقا از تاریخ 97/10/4وروزهایی که در ماتم گوشی ربوده شده ام بودم،از پَستوی کشوی مادر جان سردرآوردی از آن روز تاهمین الان همدم وهمراه من بودی.درغم ها وشادی ،در فرازها وفرودها ومهمتراز همه،همین سال کوران کرونا.

کرونا کاتالیزوری برای تغییر سبک زندگی

مائده:تغییر همیشه در من با عدم پذیرش مواجه میشود.
کرونا _خطاب به بنده _:زرشک!
مائده:همیشه ترس دراستفاده از تکنولوژی با من است.
کرونا:دارم برات. چه خوب حرف میزنی دخترجان، بازم بگوبرام!
مائده:ویدیوکال؟! هرگز. میخوای همین یه ذره عزت نفس من رابااین تصویر منعکس شده از دوربین جلو گوشی به باد دهی؟
کرونا:حالا داشته باش مارو!
مائده:وبینار؟نه! کلاس آنلاین؟بیخیال!تو این دوره هاکه نمیشه چیزی یادگرفت!
کرونا:باش تا نشونت بدم !

بله،دقیقااینطوی شد،که کروناجانور دوپای دگمی به نام مائده راکه نسبت به هر تغییری سخت مقاومت می کرد، سربه راه مسیرپیشرودرتغییر،تکنولوژی کرد .نامبرده،هم اکنون از معتادین صاحب نام این زمینه است.وقطعا همانطور که حدس میزنید این همه ی ماجرانیست.

داستان های من وتکنولوژی جیبیم وکرونا

روزها وهفته های نخست ازشیوع کرونا گوشی به دست و به امیداین گمانه زنی ها که هرچه هوا روبه گرمی برود این ویروس منحوس زودتر دست از گریبان مابرمیداردوبه پیگیری اخباردقیقه به دقیقه ی پروژه ی کشف واکسن کرونا وتعدادکشته شدگان ومبتلایان و...گذشت.این وسط انگشت شست دستمان دائم در اضافه کاری از جابه جایی بین تلگرام وتوییتر و واتساپ سرکرد و گردن دردهای دوست داشتنی وسوزن سوزن شدن های دلخواهشان همواره همراهمان بود.

تحصیلات عالیه بااعمال شاقه

شروع کرونا منطبق شدبا شروع ترم سوم ارشدوبه جز یک جلسه مابقی جلسات مجازا ودر فضای Skype وAdobe connect برگزار شدند.از چالش های آداب حضور دراین کلاسها هر چه بنویسم کم است.درقدم اول نمیدانستی چقدر حجاب کنی!اصلا باید حجاب بکنی یانه؟! ورفته رفته دستگیرم شدکه احتمالا برای کلاسهای اساتید آقا،تاجایی که دوربین گوشی نشانم میدهدوبرای کلاسهای اساتید خانم کلا هرطور راحتم میتوانم حضور بهم برسانم.این وسط چالش تحمل حجم عظیمی از بوی غذا وپیاز داغ که سُر میخوردندبه اتاقم و حرف ها وهمهمه های بیرون از در بسته ی اتاق که گهگاه اوج می گرفتندو وسط صحبت های اساتیدکلافه م می کردند خودش شرح مثنوی ست.اما گاهی هم میشد که میدیدم رسول_خواهر زاده ی بزرگترم_ که من اورا عَشقه ی قلبم میدانم،یواش درراباز میکند،خوراکی یالیوانی چای را داخل میگذارد وسریع دررامیبنددومیرورد.واماگاهی ، کسی از غفلت نبستن کامل در استفاده میکرد،می آمد داخل ویکهو اززیرپایم وزیر میز کامپیوتر سردرمی آورد.

شکار فردنفوذی مذکور(:
شکار فردنفوذی مذکور(:

قرنطینه برای من یعنی، سندروم رفرش های مداوم اینستاگرام.یعنی گلایه وغرهای بی پایان درتوییت های ناتمام. یعنی پرسه زنی های مجازی،گاهی باهدف وبعضا بی هدف.یعنی بارهاچک کردن عکس پروفایل آدم هایی که فراوان دلتنگشانم.ودرآخرقرنطینه،یعنی شروع ویرگول نویسی من. درخانه ماندن سخت بود.اما در خانه ماندم. واین ماندن با بودن تکنولوژی در جیبم ماندنی ترشد.وقتی هایی بود که دلتنگی امانم را میبرد.برای خیل کسان ومسیرهایی که پیش هر کدامشان گوشه ای از قلبم را جاگذاشته بودم .از باغ فردوس تا ولیعصر.ازدانشگاه هنرها وهمهمه ی کافه های راسته ی انقلاب وبوی سیگار وقهوه وعطر آشنای رفیقی که روبه روم می نشست وحضورش آنقدر قدرت داشت که گذر ثانیه ها راحس نکنم،تاصدای خنده هایمان ...این دلتنگی ها سخت بی طاقتم کرده بود،که یاور همیشه همراهم آنقدر زل زد به چشم هایم تا از رو رفتم وبه برقراری تماس های تصویری رضایت دادم.این آغازرفع دلتنگی های مجازی م بودوباگرفتن تولدهای مجازی برای هم،برگزاری جلسات آنلاین و...ادامه یافت. اماقطعا بادلتنگی برای خیابان ها ومسیرها وکافه ها که نمیشد کاری کرد.من دلتنگ رنگ ها ی فراوان بازار تجریش وگم شدن وباز پیداشدن درشلوغی هایش بودم .دلتنگ عصرهای باغ فردوس وپیاده روی های شبانه درولیعصر.بله بودم!تا بهرام حبیبی مشهور به bbiibbzzویدیوهایی از تجریش و ولیعصر گردی در کانال یوتویوبش منتشر کرد ومن مرهمی یافتم برای تسکین گوشه ای ازدلتنگی های بیشمارم.

https://youtu.be/dIxUn3V2tyk

همچنان کرونا خیال رخت بربستن نداشت

به این ترتیب من ورفیق همیشه همراهم شروع به ثبت زندگی کرونایی درخانه ،از ملال تاشادی کردیم.از شکار گنجشککان از پشت پنجره ی اتاقم گرفته،تا شکار اهل منزل در استراحت بین دونیمه ناهاروبعددوباره غرق شدن در روزمرگی یک بعدازظهر کرونازده.عکاس هایی که میبینید احتمالاکیفیت خوبی ندارند. به ریش یااحتمالا گیس سفیدی همراهم ببخشید!

شکارگنجشککان از پنجره ی اتاقم،دریکی ازروزهای قرنطینگی
شکارگنجشککان از پنجره ی اتاقم،دریکی ازروزهای قرنطینگی
هیس!سوپرمن خواب است.
هیس!سوپرمن خواب است.

ازشیرمرغ تا هرچی که دل تنگت بخواد

درخانه ماندن برای خانواده ی ما شروع اپیدمی خریدهای آنلاین بودازشیرومرغ وگوشت ومیوه وسبزی تا کتاب ولباس وبازی فکری.درازکش ولمیده درغرفه های موادغذایی ولباس چرخیدن وپرکردن سبد خریدبا چند اشاره انگشت وآتش زدن به نقدینگی ت هم خودش حکایتی مفصل دارد.والحق که دیجی کالا واسنپ مارکت درانجام رسالتشان نمره قبولی می گیرند.

پاشو یه تکونی بده!

خانه نشینی وتغییرسریع سبک زندگی بیشتر از هر کسی روی من ،در واقع فیزیک من، تاثیر گذار بود.آدم پرتحرکی که رفته رفته تحرکش کم وکم تر میشد و روزبه روز بیشتر شکل گلابی.غصه ی عالم را به دلم نشسته بود،تا اینکه دوستی صمیمی مددی رساند وبامعرفی اپلیکشن های Yoga WorkoutوShadzi،شروع کردم به ورزش خانگی .حتی پیاده روی.بله پیاده روی در همین یک گله جا خانه یمان!و هرروزاز زدن رکورد خودم و شمردن قدم هایم حظ می کنم و اینگونه وارد ماراتن رقابت حفظ تناسب اندام باخودم شدم.

گوشی موبایل یا جعبه ی سیاه،مسئله این است

دراین روزهای کرونایی که گذشت وهمچنان در حال گذر است.گوشی جان به عضو پیوندنیافته،اماجدایی ناپذیر از اعضای بدنم تبدیل شد.شروع کردم به ضبط صدایم ،از ضبط وثبت فکرها وایده هایم که میخواستم فراموشم نشوند گرفته،تاگفتن ازگلایه هاودلتنگی هایم.واینچنین با کمک گوشی جان،یک دفترچه ی خاطرات صوتی از روزهای زندگی باکروناساختم.

دخترمون ازهرانگشتش هزارتا هنر میریزه

ناگفته نمانداپلیکیشن های آشپزی داخلی وخارجی و ویدیوهای آموزش آشپزی دراینستاویوتویوب دراین ایام کرونازده،من رادرعرصه ی پخت وپز به خود کفایی رساندند.البته به صورت نسبی.حداقل در این حد که خودم از گرسنگی نمیرم وتعداد قلیلی را هم سیروخوشنود کنم. واینگونه بودکه،آینده ای روشن تر پیش رویم قرارگرفت!

از مصداق های بارز مجهز شدن اهل منزل بیش از پیش به تکنولوژی،به ویژه از نوع موبایلی همین بس که وقتی خواهرزاده ی گرامی زبان به سخن گشود، قبل از اَدای هر کلمه ی معمولی،گفت:اَلووووووووووووو.
بفرمایید یه لقمه قیمه ی مائده ساز(:
بفرمایید یه لقمه قیمه ی مائده ساز(:
کیک هویج وگردوی مائده ساز
کیک هویج وگردوی مائده ساز

یه چیزی بگوحالم خوب شه

اپلیکیشن های پادگیر از جمله castbox دراین مدت رفیق شفیقی برایم بودند. چه درروزهای پرحوصلگی وچه روزهای کم حوصلگی.گاهی که حوصله ام جا بود سیناتا و10صبح گوش میدادم وگاهی هم ،چیروک وچنل بی که حوصله ام جابیاید.

این قسمت را گوشی م، فقط بخواند!

گوشی جان،تو از من یک مدیرساختی.به عمل نشانم دادی زمان ارزشمندترین دارایی هرانسانی ست. اگر سقلمه ها ویادآوری وهشدار های به موقع ت نبود،خیلی وقت ها زمان از دستم میرفت واز پرداختن به کارهایی که باید،جا می ماندم.گوشی جان!اکنون که این مقاله را میخوانی، این راهم خدمتت بگویم که تو باعث شدی من بفهمم آنقدرها هم زشت نیستم.الان تماس تصویری و معاشرت کردن های مجازی جز لاینفک زندگی م شده. چه کروناباشدوچه نباشد.تو به من نشان دادی،تغییر آنقدرهاهم دشوار نیست.که راه تغییرهمواره همواراست.حتی اگر زوری چون کرونا بالای سرمان نباشد.تو همسفرِخوش سفر من در سفر به دنیای تکنولوژی بودی.جایت روی چشم من است،اما میخواهم خواهش کنم اگر میتوانی باقوم وخویش تازه واردت که ازقضا جایزه ی این پویش است رایزنی کنی که من صاحبش شوم.توجاودانه خواهی بود، درموزه ی قلبم.ممنون برای همه ی همراهی هایت،همراه عزیزم.

روز،ماه شد وماه،سال شد وکرونا هنوزقصد رفتن نکرده است ویاور همواره همراه من همچنان شانه به شانه با من است.

https://virgool.io/landing/storyteller
روایتگرباشکروناموبایلسبک زندگیداستان
یه دانشجوی همیشگی دیزاین که معتقده مهم ترین سلاحه ش قلم شه،چه باهاش ترسیم کنه وچه باهاش بنویسه.(:
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید