هی میام تو ویرگول چند خط مینویسم و بعد از اینکه چیز خوبی برای نوشتن ندارم ناراحت میشم و میرم بیرون .چندتا موضوع دارم
اول )کی میگه تصمیم ها در بلند مدت تاثیری ندارن .
اتفاقا در بلند مدت تازه اثر تصمیم هاتو مبینی .تازه میفهمی که این چه کاری بود کردی .
دوم)وقتی بچه بود یه عروسک داشتم ،اسمش موشی بود. یکی از دوست ها خانوادگی بهم هدیه داده بود .هیچ عروسکی برام اون نمیشد .یادمه عادت داشتم وقت خواب کنارم باشه و اگه نمی بود خوابم نمیبرد.یادمه یه بار وقتی سال های اخر دبستان بودم به این فکر میکردم که شوهرم اجازه میده موشی هم کنار ما بخوابه یا نه .اما موشی خیلی اروم و بی سر و صدا از کنارم به سمت طبقه های کمد رفت .ما فکر میکنیم ،خیال میکنیم بدون موشی های زندگمون دوم نمیاریم اما حقیقت زندگی اینه ،همه چیز رفتنیه ازش لذت ببر و بعد که رفت تا دم در بدرقه اش کن .
سوم )معشوقه آینده من سلام .اگه اینو میخونی بهت تبریک میگم تو یه جایی خوبی تو زندگی من پیدا کردی که اینو دادم بخونی .اول از همه ممنون .اگه دوستم داری، اگه با تمام نقص هام دوستم داری ممنونم.الان که اینو مینویسم دارم تلاش میکنم از دنبال تو گشتن دست برادرم .قصد دارم روی خودم و چیز های که نمیدونم چی هستند تمرکز کنم.الان که اینو مینویسم برام جالبه که بدونم که کجا و چجوری باهم اشنا شدیم .الان که اینا رو مینویسم شدیدا نیاز دارم با یکی حرف بزنم اما انگار دیگه دلم نمیخواد با ادم های که میشناسم حرف بزنم .احساس میکنمناراحتشون میکنم .احساس میکنم زیادی غرغروعی میشم .اما خب معشوقه من تووبه غرغر هام گوش میکنی نه ؟