مائده جون
مائده جون
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

یه دقیقه خوابِ بیشتر

من فرزند مهاجر حساب میشم .حتما نباید از کشور خارج بشی تا مهاجر باشی .دور شدن از عزیزانت اونقدری که نتونی باهاشون وقت بگذرونی تو رو به یه مهاجر تبدیل میکنه .

سالی دو بار و در بهترین حالت ۴یا ۵ بار اعضای خانواده پدری یا مادری رو میبینیم .وقتی بچه تر بودم هم این شکاف بین ما و اعضای فامیل حس میشد .همیشه پیش می اومد زمان های که اونها برای دورهمی ها برنامه میریختند و ما مجبور بودیم برگردیم چون باید بابا میرفت سر کار .یادمه همیشه سیزده به در ها ما توی راه بودیم .وقتی بچه باشی این شکاف میتونه برات سخت باشه چون میخوای با اعضای خانواده دور تر ارتباط بگیری ولی وقتی بزرگ میشی این شکاف به گونه ی دیگه سخت میشه .عادت میکنی به نبودشون و میپذیری که دخالت نداشتن توی زندگیت میتونه دو جنبه داشته باشه .گاهی دلت میکشه با عمت بری بیرون ولی میپذیری که انقدر ها هم سخت نیست که با عمه یا خالت نمیری مغازه گردی ‌.وقتی بزرگ میشی اونقدر دور میشی که دوست داری سریع تر برگردی به خونه و توی محیط امن خودت قرار بگیری ولی در کنارش از اینکا میتونی چند ساعتی هم با این افرادی که تو رو دوست دارن وقت بگذرونی .

توی بچگی یکی از بخش های سخت ماجرا مراسم هاست .جای که تو اون شکاف بزرگ رو حس می‌کنی .جای که بچه های مدرسه میگن ما میخوایم بریم خونه دایی اینا و تا صبح بیدار میمونیم .ما هر هفته میریم خونه بابابزرگم و اونجا با بچه های فامیل بازی میکنیم .با دختر دایی ها تا صبح فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم و غیره غیره وقتی بچه باشی اینا برات سخت میشه اما کم کم یاد میگیری بهش عادت کنی .به یه جای میرسی که وقتی میپرسن برنامه یلدا شما چیه میگی برنامه خاصی نداریم ،یه دقیقه بیشتر میخوابیم .البته نوشتن این دیدگاه باعث میشه از نظر خودم مقداری ناشکر به نظر برسم .این خاصیت ذهن ماست، براش سخته نیمه پر لیوان رو ببینه و تمایل خاصی به نیمه خالی لیوان داره .


شکافاعضای خانوادهبرنامهیلدای دوست داشتنی
برای رهایی از فکر کردن ، می نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید