تو سریالی که اخیرا تموم کردم مفهوم کنار هم بودن خیلی قشنگ دیده می شد.
پنج تا دختر باهم همخونه میشن و وقتی یه مشکلی بیشتر از تحمل و ظرفیت یکیشون پیش میومد به جای نصیحت و راهکار دادن فقط همراهیش میکردن...فقط کنار هم بودن و باهم غصه می خوردن تا خود اون یه نفر بتونه باش کنار بیاد و درستش کنه.
به لطف صدف و غزاله این حس رو از خیلی نزدیک لمس کردم و دیگه برام غریبه نیست...اعتمادی که تو دوستیمون هست برام خیلی قشنگه و خوشحالم میتونم پیششون خود خودم باشم...ماهانی که خیلی وقتا خسته کننده اس حتی برای خودش
تو یه قسمتی از سریال یه مشکلی برای یکی از دخترا میش اومد و همگی به عنوان راه حل پارتی گرفتن...دور هم جمع شدن و تا صبح نوشیدن و زدن و رقصیدن و بعدش همه چی تموم.
ما هم دیشب تو بلوک سه طبقه ۴ اتاق یکی مونده به آخری پارتی گرفتیم و دلستر نوشیدیم 😂 و زدیم و رقصیدیم ولی فرداش هیچ چیزی حل نشد...امروز بازم همه مشکلاتمون سرجاش بود ولی فکر کنم راحت تر بتونیم حلش کنیم.
کلا بنظرم اصلش همین در جمع بودن و کنار هم بودنه که قشنگه...اینکه بتونی بخندی و از خنده بقیه به خنده بیفتی... یا حتی گریه کنی و نگران نباشی آب دماغت راه افتاده.
اهههه ببخشید نمیخاستم آخرش اینقدر چندش تموم شه