پدرم مدام پز دکتر بودن دخترش را میدهد...اشتباه نکنید من نه... پز خواهرم که سه سالی میشود دکتری قبول شده و هر بار یاداوری اش ذوق را به چشمان پدرم می آورد.
هم خودش و هم همه خانواده میدانیم این موضوع چیزی نیست که بخواهد برایش پز بدهد ولی هر بار مثل دخترک تازه عروسی به صدایش هزار عشوه و ناز میدهد تا دکتر را صدا کند... از نانوایی محل تا دور ترین نسبت فامیلی را وارد جزئیات تز و هدف زندگی دختر دکترش میکند و انقدر بی جنبه بازی در میاورد تا حتی کفر خواهرم هم بالا بیاید...این موضوع مهم ترین خواسته او از ما فرزندانش است و انگار به دنیا امده تا روزی بچه هایش را دکتر صدا کند. بین خودمان باشد ولی این رفتارش لجم را در میاورد اولا چون مخاطبش من نیستم و دوما چون از ارزوی براورده کردن خواسته اش تمام دلم قنج می رود ولی نمیشود.
خواهرم سه سالی هست که قبول شده و من هم سه سالی هست که پشت کنکور مانده ام. هزار بار خودم را با بهانه اینکه امسال دیگر تمام است گول زدم ولی نشد. سال اول انقدری رتبه ام پرت بود که حتی ارزش انتخاب رشته ام نداشت ولی سال های بعد تر چرا. اوج شکوفایی ام هم سال پیش بود که توانستم مصاحبه چند دانشگاه دلخواهم را قبول شوم و برای داشتن جایگاهی بجنگم که از قبل معلوم شده بود...اگرچه چند هفته پیش مشخص شد در مصاحبه قبول نشده ام. امسال ولی پدر شاهکار میخواهد...صبرش تمام شده و باید هر طوری بشود. انگار پز دادن خواهرم تمام شدنی است و چیز بیشتری برای افتخار کردن جلوی دوست و همکارانش نیاز دارد...شاید مثل قبول شدن دختر دومش.
ماهان لجباز درونم میگوید میتوانی...تو هیچ چیزی از خواهرت، عمو بزرگه و یا حتی اقای خ کمتر نداری و باید از هیچ کدام کم نیاوری. ماهان ننر وجودم از مهم نبودن این چیز ها میگوید و اینکه قرار نیست آن طور باشم که بقیه میخواهند. وجودم ضعیف بودنم را به رخم میزند که فلانی دیدی بالاخره از او عقب ماندی و این چیزی نبود که انتظارش را داشتی. ماهان تنبل درونم فکرم را قطع میکند که سه سال شد و شاید واقعا وقت دست کشیدن باشد و ماهان حسابگر ذهنم از دو دوتایی میگوید که قرار نیست چهارتا شود.
با یک حساب سر انگشتی متوجه میشوم فقط بیست هفته تا کنکوری که قرار است از عاق والدین به افتخار پدر تبدیلم کند وقت هست ... بیست هفته ای که به جز بیست و سه روز تعطیلش بقیه روزها را از 8 تا 6 بعداز ظهر مشغول کار هستم. بدون ذره ای اغراق میتوانم بگویم سال پیش دقیقا برعکس این وضعیت را داشتم و به جز چند روزی که مشهد رفتم هیچ تفریح و استراحتی به خودم ندادم. ذهنم انقدری مطالبه گر هست که بخواهد ادامه نتیجه گیری را دنبال کند...اگر با ان همه تلاش نشد احتمالا یا قطعا امسال هم نمیشود.
اولین چیزی که به ذهم میرسد را سرچ میکنم...چطور میتوان با دویست ساعت درس خواندن در کنکور قبول شد. نتیجه ای ندارد و اینبار دلخوش میشوم که به اینکه پیچ و خم های این راه را بهتر میشناسم و راحت تر به نتیجه میرسم. باید به قوی تر کردن رزومه ام فکر کنم...به اینکه اینبار مصاحبه قوبل شم و اینکه چقدر زمان کم است.
میدانم سخت است و شاید باز هم شکست بخورم ولی با این حال هنوز پدر منتظر هست...بعلاوه هنوز ماهان انقدری بالغ نشده که خودش را با خواهر و اقای خ مقایسه نکند و امسال دوباره تلاش میکنم.