
مقدمه: چرا ابنرشد؟
مدتها پیش از آنکه بخواهم کنجکاویهایم را دربارهی فلسفه اسلامی آغاز کنم، در پیشگفتار کتاب “تجدد و تجددستیزی در ایران” از عباس میلانی، به مطلب قابلتاملی برخوردم. عباس میلانی در پیشگفتار کتاب هدف خود از نگارش کتاب را اینگونه توضیح میدهد:
اگر بتوانیم متون مهم گذشته را از نو به سخن آوریم، یعنی تار و پودشان را بشکافیم، ساختمانشان را بشناسیم، زبانشان را حلاجی کنیم، مبانی فلسفیشان را بفهمیم، اگر بکوشیم چون باستانشناسی محتاط و مجرب، ذهنیت و جهانبینی مستتر در هر یک از این متون بازسازی کنیم، رابطه این ذهنیت را با ساخت قدرت زمانش دریابیم، شاید از این راه بتوانیم بالمآل، ذهن و زبانی نقاد و خودبنیاد بیابیم. که هم از قید سنت فارغ است، هم از تقلید و تعبد از غرب، هم رنگ و هم بافتی بومی دارد و هم پشتوانهای جهانی.
بهنظر من فلسفهی اسلامی نیز پروژهی فکری کهنیست که بایستی بیشتر از این بررسی شود و بررسیای که نباید تنها به محافل دینی محدود باشد بلکه باید همگیمان با نگاه و افقدیدی نو، این پروژه عظیم فکری را نقد و تحلیل کنیم. چنانکه ماکس وبر، جامعهشناس بزرگ آلمانی قرنبیستم، بهدرستی اشاره میکند که برای تشخیص تغییر بایستی محافظهکار ترین نهادها را بررسی کرد، نهادهایی همچون دین، که نفساً محافظهکاری در آنها وجود دارد. به همین جهت ابنرشد برای من شخصیت ویژهای جلوه میکند، شخصیتی که بررسی افکار او امروزه میتواند برای ما پادزهری باشد در برابر جزماندیشیهای فکری و دینی روزگارمان، پادزهری که هم در سنت فکری اسلامی ریشهای عمیق دارد، و هم افقدید و دغدغهای جهانی دارد. تفاوتی ندارد که از چه سرزمین و دورهای باشید، بهگمان من ابنرشد همواره برای ما آموزنده خواهد بود. همانطور که ارسطو نیز برای ما آدمیان قرن بیستویکمی هنوز هم آموزههای مهم بسیار دارد. اینجاست که باید گفت “فلسفهی عمیق تاریخ انقضا ندارد، چرا که چنین فلسفهای از قید و بندهای ایدئولوژیک خارج است” ابنرشد نیز چنین نظام فکریای بنا کرده است. دستگاه فلسفیای که محدود به دوره و موقعیت جغرافیایی خاصی نیست. ابنرشد مسلمانی بود اهل اندلس (اسپانیای اسلامی) که هشتصد و چهل سال پیش نیز درگذشت. لیکن هم برای متفکری یهودی چون ابنمیمون تاثیرگذار واقعگشت، هم برای متفکران مسیحیای چون اکویناس و اوکام، و هم برای من در سال ۲۰۲۵ میلادی. ابنرشد بیش از هرچیز به ما میآموزد که فلسفه زبانبازی نیست بلکه هنر حل مسائل واقعیست. او برای حل این مسائل به قوای ادراکی انسان، طبیعت و جزئیات متوسل میشود. همان چیزهایی که امثال نیوتن و لاووازیه و گالیله نیز به آنها متوسل شدند و راه را برای انقلاب علمی غرب هموار ساختند. احیای گفتمان ابنرشدی ما را مجددا بهیاد اسلام عقلانی و تاویلگرایانه خواهد انداخت، نگرشی که دین را بهسان محصولی تاریخی و نیازمند تأویل میبیند. بهگمان من خاورمیانه و ایران امروز، پس از دههها تلاش برای رسیدن به مدرنیتهی حقیقی، نیازمند آن است که گذشتهی خود را نگاه کند و به تماشای ویرانههای تاریخ پربار خود بنشیند و دوباره به تاملی جدی در آن بپردازد. تفکری بهدور از ایدئولوژیزدگی و سانتیمانتالیسم، در این تفکر نیز، بررسی عمیق سنت فلسفی اسلام و چهرههایی چون ابنرشد ضروری جلوه میکند.
زندگانی ابنرشد
محمد بن احمد بن رشد اندلسی، فیلسوف، فقیه و پزشک مسلمان اهل اندلس بود. عدهای همچون برتراند راسل او را “بنبستی” در فلسفهی اسلامی مینامند، کسی که بهزعم راسل واپسین متفکر مسلمانی بود که تاملات و تفلسفات پربار از خود بهجای گذاشت. سیدیحیی یثربی، استاد فلسفهی اسلامی، نیز او را آخرین پشتیبان عقل در زمانهی خویش میداند. ابنرشد در زمانهی خود نیز چنین شناخته میشده است. او در خانوادهای متمول زاده شد. تحصیلات عالیهی خود را در طب، نجوم و علوم دینی، از جمله فقه، ادامه داد. در طول عمر خود روابط نزدیکی با دربار حکام مسلمان اندلس پیدا کرد، که بخش بزرگی از این نفوذ را مدیون وساطت و دعوت ابنطفیل بود، ابنرشد بخش بزرگی از عمر خود را مشغول شغل قضاوت بود. درکنار این اما حیات علمی و فکری پربار و پرثمری از خود بهجای گذاشت. او شرحهای متعددی بر آثار ارسطو نوشت. چنانکه دانته در کمدی الهی از او به عنوان “شارح بزرگ” یاد میکند. ابنرشد اما رفتهرفته با مخالفتهای جدی مواجه شد. تا آنکه نهایتا در اواخر عمرش از کار برکنار شد و کتابهایش سوزانده شد، تحقیر و تبعید شد و به گفتهی یثربی “در اثر افسردگی حاصل از تحقیر” درگذشت. البته که در واپسین ایام زندگیاش از او مجددا دعوت به عمل آمد، ابنرشد نیز گویا پذیرفت اما در طول مسیر، درگذشت. بهگمان من اما این روایت نادقیق است. چنانکه میدانیم دربارهی زندگانی و مرگ باقی فیلسوفان هم، از جمله فارابی و سهروردی و ابنسینا، قصهسراییهای بسیار شده است.
نگرش به دین
در قرن بیستم، در زمانهی اوجگیری گرایشات بنیادگرا و شکلگیری گروههایی چون اخوان المسلمین، فدائیان اسلام و امثالهم، ابنرشد در میان روشنفکران و چهرههای آزاداندیش عرب، بدل به نمادی از مقاومت در برابر این جریانت دگم شد. با همین نگاه به ابنرشد بود که یوسف شاهین، کارگردان معروف مصری که در آثارش همواره به انتقاد از جزماندیشیها و تمامیتخواهیهای زمانهی خودش میپرداخت، در سال ۱۹۹۷ میلادی فیلم “سرنوشت” را ساخت. فیلمی که شخصیت اصلی آن ابنرشد بود. اساس نگرش ابنرشد به دین و نحوهی برخورد با آن را میتوان در یک اصل مهم خلاصه کرد: تقدم عقل بر دین، اصلی که به موجب آن باعث استقلال عقلانیت از دیانت شد. در امتداد همین تفکر است که ابنرشد به انتقاد از متکلمان میپردازد. چرا که بهزعم او متکلمان استقلال عقل را زیر پا گذاشتهاند. ابنرشد دین را فراتاریخی نمیداند و شریعت را بهعنوان بستری برای جدالهای فرقهای نمیداند بلکه آن را بستری برای گفتوگوی فکری میداند. او دین را نیازمند تفسیر و تأویل مستمر میداند. او با صراحت لهجه از تأویل مستمر متون دینی دفاع میکند و فلسفه و تفلسف را فریضهی دینی میشمارد. در برخورد با این باور ابنرشد دو خوانش اصلی وجود دارد:
-نخستین خوانش معتقد است که ابنرشد به حقیقت دوگانه باور داشته است. (بدین معنی که فلسفه و دین دو حوزهی جدا هستند)
-دومین خوانش معتقد است که ابنرشد بر وحدت حقیقت باور داشته است. (بدین معنی که میان فلسفه و دین تضادی نیست)
سید یحیی یثربی، استاد فلسفهی اسلامی، در کتاب خود موسوم به “ابنرشد و ریشههای روشناندیشی در غرب” معتقد است که این برداشت مبنی بر گرایش ابنرشد به حقیقت دوگانه باوری غلط است. بهزعم یثربی، ابنرشد میان فلسفه و دین تضادی قائل نبود، البته میدانیم در غرب، چنین خوانشی از ابنرشد شکل نگرفت.
ابنرشد در غرب
ابنرشد شاگردی از خود بهجای نگذاشت لیکن در غرب تاثیر بهیادماندنی بهجای گذاشت. در نقاشی معروف “مکتب آتن” چهره ابنرشد را در گوشهی تصویر میتوانیم مشاهده کنیم. در کمدی الهی نیز دانته از او بهعنوان شارح بزرگ ارسطو یاد میکند. برتراند راسل نیز در تاریخ فلسفهی غرب از ابنرشد به عنوان فیلسوفی یاد میکند که مبدا و آغاز فلسفهی مسیحی است:
ابنرشد در فلسفهی اسلامی بنبستی بیش نیست، حال آنکه در فلسفهی مسیحی مبدا و آغاز است.
ابنرشد که در غرب به averroes شناخته میشود، در طول دورهی رنسانس و پیش از آن در غرب بسیار بر سر زبانها افتاد. پیروان او که به “ابنرشدیان” شناخته میشدند، در دانشگاهها و محافل علمی غرب بسیار نفوذ پیدا کردند. حتی منتقدان ابنرشد در غرب نیز نبوغ او را منکر نمیشدند. ابنرشد را حتی میتوان از چهرههای تاثیرگذار در پیدایش سکولاریسم دانست. مطالعهی ابن رشد در غرب موجب آن شد که رفتهرفته عقل از دیانت در غرب جدا شود. مسیری که در نهایت به سکولاریسم منتهی شد.
مدرسهی ابنرشد
اگر به ظواهر و مبانی قناعت کنیم ابنرشد را میتوان یک فیلسوف مشائی دانست. اما به گمان من ابنرشد یک فیلسوف مشائی نیست، او حتی یک فیلسوف ارسطویی هم نیست. البته که در لغت فیلسوف مشائی و ارسطویی تفاوتی ندارند. اما حقیقت امر آن است که فلسفهی مشائی در گفتمان ارسطویی خلاصه نمیشود چه بسا که در سنت اسلامی رفتهرفته بسیار از گفتمان ارسطویی فاصله گرفت و همراه با عناصر نوافلاطونی و فلوطینی گشت. ابنرشد را بایستی جریانی متفاوت و مستقل در نظر گرفت. فلسفهی ابنرشد برپایهی بنیادی مستقلانه شکل گرفتهاست. وی برخلاف بسیاری از فلاسفهی مشرق زمین، بدنبال خلق نظامهای متافیزیکی عظیم نبود. و این احتمالا یکی از مهمترین گسستهای میان ابنرشد و حکمتمشائی محسوب میشود. فلاسفهی مشائی چون ابنسینا که بدنبال خلق نظریات متافیزیکی بودند، ادعای عقلانی بودن و برهانآمیز بودن نظریات خود را داشتند. حال آنکه بهزعم امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم میلادی، در عالم متافیزیک با عقل و برهان نمیتوان پیش رفت. بهگمان من رساندن عقل به مقام ابزار راهگشای تفلسفات متافیزیکی و محدود کردن بخش اعظمی از پژوهش فلسفی به مابعد الطبیعه (متافیزیک) عاملیست که موجب شده است که فلسفهی اسلامی رفتهرفته متزلزل شود و عملا چیزی برای ارائه نداشته باشد. چنانکه کارل پوپر بهدرستی متذکر میشود که فیلسوف موظف است بهزبان روشن بنویسد و هدفش پژوهش عملی باشد. فیلسوف بایستی روشن و شفاف بنویسد، فلسفه زبانبازی نیست، فلسفه بستری برای غرق شدن در انتزاعیات نیست، بلکه بستری برای تفکر عمیق و واقعبینانه است. از این جهت نیز ابنرشد برای من بسیار درخشان جلوه میکند. چرا که او در وهلهی اول فلسفه و فلسفیدن را شناخت. او بهراستی دریافت که فلسفه چیست و هدف آن چیست. و این ادراک عمیق بهگمان من موجب میشود که اساسیترین گسستِ ابنرشد از فلاسفهی مسلمان سابق، شکل گیرد.
نمود برجستهی این ادراک ابنرشد را میتوان در دو فصل درخشان فلسفهی ابنرشد مشاهده کرد:
-علیّت و رابطهی کل و جز
ابنرشد از نخستین، اگر نگوییم نخستین، اندیشمندان جهان اسلام بود که بر علیت میان مادیات تاکید کرد. چنانکه امروز میدانیم ابنسینا علیت در میان مادّیات را قبول نداشت. بهزعم ابنسینا آنچه که باعث تغییرات و تحولات میشود، روابط علّی معلولی نیست، بلکه ارادهی عقل فعال است. برای مثال بهزعم ابنسینا آنچه که باعث ایجاد گرما میشود، افزایش دما نیست، بلکه عقلفعال است. بهبیان دیگر، افزایش دما تنها عامل فرعیست و علت اصلی عقل فعال است. ابنرشد در رسالات خود از این نگرش فلسفهی سینوی انتقاد میکند. بهزعم ابنرشد علیت میان مادیات حتما وجود دارد، بهعقیدهی ابنرشد نبود علیت موجب زیر سوال رفتن نظم هستی خواهد شد. البته که ابنسینا شکل دیگری از علیت، یعنی علیت میان موجودات غیرمادی و مادی را قبول داشت. و با اتکا به همان نیز برهان معروف امکان و وجوب را برای اثبات خدا مطرح کرده بود. اما بهنظر ابنرشد این علیت، علیتی ناقص و محدود است. در امتداد همین مسئله ابنرشد برهان امکان و وجوب سینا را نیز نمیپذیرفت. از نظر ابنرشد دقیقترین براهین اثبات خدا همان براهینیست که در قرآن مطرح شدهاند.
بهگمان یحیی یثربی، رابطهی جز و کل، یکی از “درخشانترین” فصول فلسفهی ابنرشد است. ابنرشد در تحلیل رابطهی جز و کل، برای جز اهمیت ویژهای قائل میشود. او معتقد بود که برای درک دقیق بایستی به جز اهمیت نهاد چرا که بهزعم او برای فهم کل لازم است. این نگرش درحالیست که در سنت اسلامی کل اهمیت بیشتری از جز دارد. پیامدهای این نگرش ابنرشد طبیعتا موجب افزایش کنجکاوی علمی و کندوکاو در طبیعت خواهد شد، اتفاقی که با بازگشت به تبیین فوسیکوسی و اهمیت نهادن به جزئیات آغاز شد و نتیجهی آن پیشرفتهای عظیم غرب در علومتجربی بود. بهزعم یثربی، ابنرشد نیز احتمالا در این تحول فکری مهم در غرب نقش مهمی بازی کرده است. احتمالا هم نامگرایان (نومینالیستها) غربی در آن دوران همچون اوکام، با ابنرشد آشنایی داشتهاند و در طرح رابطهی جزئی و کلی (که در مکتب نامگرایانه تنها از کل بهعنوان اسمی برای توصیف جز یاد میشود) از او تاثیر پذیرفتهاند.
ابنرشد و ابنسینا
چنانکه پیتر گراف در “فلسفهی اسلامی از الف تا ی” میگوید، “ابنرشد کوشید تا خود را از سایهی تنومند فلسفهی سینوی جدا کند” همانطور که در تهافتالتهافت، پاسخی که ابنرشد بر ردیّهی تهافتالفلاسفهی غزالی نوشت، بارها پیش میآید که ابنرشد انتقادات غزالی را صحیح میشمارد و از ابنسینا انتقاد میکند. ابنرشد عقولدهگانه و از جمله عقلفعال را باور نداشت. حال آنکه در نظام فکری ابنسینا عقل فعال و عقولدهگانه نقشی اساسی دارند. ابنسینا به پیروی از قاعدهی سنخیت و افلاک این دیدگاه را مطرح میکند. جان مطلب سنخیت آنکه: از آنجا که خداوند یگانه است، پس تنها از خود یک چیز میتواند بیافریند. دیدگاهی که در سنت فلسفی به نظریه صدور معروف است، بدین معنی که خداوند عقل اول را از خود صادر نمود و عقل اول نیز عقل دوم و … در نهایت عقل نهم نیز عقل دهم (عقل فعال) را صادر کرد. در مسئلهی معجزه نیز اختلافی جدی میان ابنرشد و ابنسینا وجود دارد. ابنسینا معتقد بود که هر معجزهای دال بر اثبات نبوت خواهد بود، برخلاف آن اما ابنرشد معتقد بود که هر معجزهای برای اثبات نبوت کافی نیست چهبسا که آن عمل بهزعم ابنرشد میتواند حیلهآمیز باشد. در نهایت میان ابنرشد و ابنسینا میتوان مکاتبهی فلسفی پنهانی را مشاهده کرد، البته که ابنرشد صدها سال بعد از ابنسینا میزیست. با این حال مطالعه آثار ابنرشد و ابنسینا نشان میدهد که گویی آثار این دو اندیشمند تاثیرگذار همچون مباحثهای طولانی و جذاب جلوه میکند.