ویرگول
ورودثبت نام
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهریتاملات و شاید یادداشت‌های ناگهانی
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
خواندن ۷ دقیقه·۵ روز پیش

ایران‌گرایی دیگر چیست؟

نواستبداد فرزند نامشروعی‌ست میان متفکرنما و مردِ عمل. تناقض و نامشروع بودن فرزند حاصل این دو در آن است که در گذشته استبداد تماما حاصل مشت آهنین ایلات و سلاطین بود اما در عصر جدید دیدیم که استبداد پیش از برقراری، مرحله‌ای فکری را طی کرده است و سپس با ظهور آن مرد عمل مستقر شده است. از همین جهت شاید بتوان گفت لحظه‌ی تولد استبداد در عصر جدید هنگامی‌ست که متفکرنما گمان می‌کند که راه حل را کامل دریافته. متفکرنما پیش از آنکه اندیشمند باشد، معمارِ یک توهم است. توهمِ ضرورت پیروی از او. سازوکارش هم ساده و هم خطرناک است. نخست با پیچیده‌سازیِ عمدیِ واقعیت آغاز می‌کند و جهانی می‌سازد که ظاهراً تنها او توان رمزگشایی‌اش را دارد. سپس همین جهان پیچیده را در یک دوگانه‌ی کودکانه و ساده‌لوحانه خلاصه می‌کند تا فشار پرسش‌گری را خنثی کند. به این معنا، زبان برای او نه وسیله‌ی ارتباط، که پناهگاه و سنگر است. جایی برای پنهان‌کردن خلاهای فکری‌اش و در عین‌حال، ابزاری برای سلطه. او از قدرت زبان برای ساختن یک اقتدار جعلی بهره می‌گیرد. اقتداری که نه از دانش می‌آید و نه از تجربه، بلکه از توانایی تهدیدکردن مخالف، ساده‌سازی جهان و آسوده‌کردن خیال مخاطب. با اینحال نباید فراموش کرد نواستبداد تنها با متفکرنما و مردعمل ساخته نمی‌شود؛ یک جامعه‌ی خسته، بی‌اعتماد یا کینه‌ورز هم می‌تواند زمین بازی را آماده کند. استبداد همیشه دو سویه است: تولیدش از بالا، پذیرش‌اش از پایین.

البته که همواره در فردای استبداد بر ما آشکار شده است که آن اندیشمند نمی‌دانسته است و تنها با پناه بردن به پشت زبان، خلاهای فکری‌ خود را به‌ظاهر پر می‌کرده است و سازوکاری به‌ظاهر فلسفی را ارائه می‌داده است، از همین رو علت سرکوب صداهای مخالف‌خوان به‌هنگام استبداد هم همین می‌توان دانست: اینکه آن اندیشمند قصد پشیمانی ندارد. چنانکه در قرن بیستم دیدیم، این نبرد فرسایشی بین ایدئولوگ فرسوده و دگراندیش سالیان سال اتفاق افتاد و زمینه‌ساز انفجارهای اجتماعی متعددی شد. حال در این وضعیت شارلاتان فکری کیست؟ شارلاتان فکری بنظر من همان اندیشمندی‌ست که با اطمینان خیال مارا از بابت تلاش کردن و فکر کردن راحت می‌کند، چرا که ناسلامتی او راه را آسفالت کرده است، همانطور که مرحوم آل‌احمد وقتی برای توسعه ایران برنامه‌ریزی می‌کرد، می‌گفت علوم انسانی "با من" ، درجای دیگر هم البته از ترجمه نشدن آثار هگل و دکارت به فارسی گلایه می‌کرد، به‌خاطر همین نبود آثار هم احتمالا ناچار به مجلات فرانسوی و بیانات فردید رجوع می‌کرد و آخر هم با الهام از "حضرت فردید" راه حل را با ذوق و شوق اعلام می‌کرد.

ایران‌گرایی، تیکه‌کلامی که امروزه عمیقا برچسب خوش‌نمای سیاست ایران شده است، اصلا چه ایده‌ای را ارائه می‌دهد؟

آنچه که ایران‌گرایی می‌گوییم اگر قرار است که تنها دغدغه‌ی آبادانی وطن توصیفش کنیم، فقط درحد لفاظی‌ای ناکارآمد باقی خواهد ماند. البته که ایران‌گرایی بیش از تبلیغ این ایده‌ی تکراری و پوپولیستی “دغدغه‌ی آبادانی” که نه برنامه‌ی دقیقی دارد و نه از پشتوانه‌ای فلسفی-سیاسی برخوردار است، بیش از آنکه قصد “ساختن” داشته باشد، قصد “تخریب” دارد. جریان ایران‌گرایی امروز سعی می‌کند نشان دهد از جایگاه سازندگی و بازسازی می‌آید، اما در عمل تنها قصد دارد بی‌برنامه و بی‌حساب، آنچه که جهان “پنجاه‌و‌هفتی” می‌نامد تخریب کند. با اینحال هیچ به‌ظاهر اندیشمندی هرگز به نقش تخریب‌چی‌مآبانه خود معترف نخواهد شد. برعکس، ترجیح می‌دهد برای بقای خود پشت خانه‌ی امن زبان پناه گیرد و این همان جایی‌ست که به‌گمان من بی‌عملی‌های فکری تشدید شده و در همان سمت هم بی‌خردی سیاسی. بی‌خردی سیاسی هم وضعیتی‌ست که حتی کنشگر هم نمی‌داند دقیقا چه می‌خواهد و چکار می‌کند، البته که سعی دارد نشان دهد که دغدغه‌ی توسعه و آزادی دارد اما حقیقتا سر ناکجاآبادها دارد و برای آن هم می‌دود و تخریب می‌کند. از جانب دیگر، پادشاهی‌خواهانی که بخش بزرگی از همان ایران‌گرایان را تشکیل می‌دهند، باید نسبت خود با دموکراسی مشخص کنند. آریا کنگرلو، یکی از همان ایرانگرایان پرشور و پادشاهی‌خواه، در مصاحبه‌ای می‌گفت که نسبت به آینده دموکراتیک در ایران بسیار امیدوار است، حال پرسش از آقای کنگرلو و امثال او آن است که چه چیزی شما را به این اطمینان خاطر رسانده است؟ سلطنت‌طلبان امروز باید مشخص کنند که دموکراسی برایشان مهمتر است یا آن تصور احساسی و فراعقلی‌ای که از خاندان پهلوی دارند، چرا که دموکراسی با شخصیت‌سالاری بنا نمی‌شود، با سیاستی که حول شخصیت و خاندان است نمی‌توان ساختاری متکثر ساخت. در غیراینصورت بایست بپذیرند که دموکراسی برای آنها تنها شعاری‌ست که چون دیگران فریادش می‌زنند ناچار هستند آنها هم تکرار کنند. البته شاید هم حکایت ایران‌گرایان حکایت همان ضرب‌المثل قدیمی باشد:

آب ندارن به سر کشیدن، با اسب شکار می‌رن به ریدن

با اینحال باید نسبت به استعدادهای اقتدارگرایانه‌ی‌ نهفته در جریان ایران‌گرایی امروز هوشیار بود.

اگر به‌ظاهر ایران‌گرایان قصد دارند واقعا خود را اندیشه‌ورز و متفکر نشان ‌دهند باید از عالم انتزاع خارج شوند و ایران‌گرایی را با زبانی مشخص‌ و منطقی، برخاسته از واقعیت، نشان دهند. با اینحال بی‌پرده اگر بخواهم بگویم چنین کاری نیازمند ذهنی فکور است. ذهنی که اگر چنین توانایی داشته باشد، احتمالا پی خواهد برد که ایران‌گرایی رویایی عبث و سیاست‌زده، برای پیشبرد منافع است و لفظ “پنجاه‌و‌هفتی” هم تنها فحشی‌ سیاسی است برای برانگیختن توده‌های مردمی. این گفتار، تنها چیزی که برخوردار نیست اندیشه‌ورزی است، چرا که اساسا این گفتار از همان ابتدا به جهت تغذیه کینه‌های سیاسی‌ پا گرفت. البته که در ادامه به‌ظاهر متفکرین مختلفی از علیرضا کیانی گرفته تا آریا کنگرلو و عباس سوری، کوشیدند ظاهری خردمندانه به آن ببخشند، اما خب حقیقتا از یک کینه‌ی سیاست‌زده نمی‌توان پروژه‌ی فلسفی بنا کرد. به دیگر سخن متفکرنما، از جمله جماعت ایران‌گرا، ابتدا واقعیت را پیچیده نشان می‌دهد تا خودش نقش مفسر نهایی را بگیرد. سپس همان واقعیت را با یک دوگانهٔ ساده‌لوحانه توضیح می‌دهد تا فشار پرسش‌گری را حذف کند و درنهایت هم با استعارات و تعابیر شاعرانه‌ی خود، ملاتی ناشیانه بر ساختمان فکری‌اش می‌زند.

نزد ایران‌گرایان، حتی ایران هم ایده‌ای دقیق نیست. نزد ایران‌گرایان، شعار ایران تنها ابزار جنگ است، همانطور که نزد فردید و آل‌احمد هم، سنت یک سوژه‌ی‌ شایسته تامل نبود، بلکه تنها ابزار جنگ در سیاست بود. ابزار جنگ هم تنها کارکرد آن جنگیدن و اخلاق زخم زدن خواهد بود، نه اخلاق سازندگی، ایران‌دوستی با ایران‌گرایی متفاوت است، ایران‌دوستی امری انسانی است؛ ایران‌گرایی اما آن را به ابزار بسیج و حذف تبدیل می‌کند. این تبدیلِ احساس به ایدئولوژی، همان نقطه‌ای است که شارلاتان‌گری و عوام‌فریبی آغاز می‌شود. در چنین وضعیتی، “پنجاه‌وهفتی” یا “ایرانستیز” تنها حکم نانوشته‌ای‌ست برای حذف و سرکوب. ضعف اصلی دیگر این شارلاتان‌گری در آن است که خود را از تاریخ‌خواندن محروم کرده است، نمود برجسته‌ی این فرار از تاریخ‌خوانی را می‌توان در برخورد ایران‌گرایان با انقلاب ۵۷ دید. چرا که حقیقتا نمی‌توان مبارزان یکی از بزرگ‌ترین و تاثیرگذارترین انقلاب‌های قرن بیستم را، در یک عبارت خلاصه کرد. البته که همانطور که پیشتر درجایی اشاره کرده بودم، انقلاب پنجاه ‌و هفت پیش از آنکه حاصل مبارزات مستمر باشد، نتیجه‌ی فرسودگی و پوسیدگی یک حاکمیت استبدادی از درون بود. چنانکه گرداننده‌اش در روزهای پایانی از نخست‌وزیرش دلیل برای حکومت کردن ‌می‌خواست. با اینحال، حتی اگر پنجاه‌وهفت را تماما در جنب‌وجوش‌ نیروهای مخالف خلاصه کنیم، بازهم نیروهای فعال در آن را نمی‌توان در یک عبارت خلاصه کرد. رویدادی که پنجاه و هفت می‌نامیم نتیجه‌ دستکم هفتاد سال جنب‌وجوش سیاسی و فکری بود. تحول آرامی که آن را نمی‌توان در حکام فعلی ایران خلاصه کرد. به‌همین جهت “پنجاه‌وهفتی” نامیدن یا حتی خود عبارت “پنجاه‌وهفت” حتی ساده‌سازی تاریخ هم نیست، شاید حتی بتوان آن را توهین به فهم بشری دانست. پوپولیسم فکری در این خطابه‌های به‌ظاهر خردمندانه چنان غلیظ است که تمام تاریخ با آن عظمت و پیچیدگی تحولات‌اش را، در یک تقابل بچگانه‌ی “ایران‌گرایان آگاه” و “پنجاه‌وهفتی‌های مرتجع” خلاصه کرده است. اگر قرار است واقعا برای ترقی و تکثر بیندیشیم، بایست دستکم برای درجه‌ای هم که شده از خوب و بد کردن‌ها و خودی و ناخودی کردن‌هایمان بکاهیم. اگر ایران‌گرایان دغدغه‌ی ایرانی آزاد و مترقی دارند، بایست بپذیرند که هویت ذاتی ازلی و فراتاریخی نیست، بلکه از دل همین پیچ و خم‌های تاریخ و تجربیات تاریخی می‌آید. تاریخ تنوع علل را نشان می‌دهد، نه علت واحد را. پیچیدگی و پیش‌بینی‌ناپذیری کنش انسانی را آشکار می‌کند و به ما می‌آموزد هیچ پروژهٔ سیاسی ذاتاً نجات‌بخش نیست. به‌راستی که تاریخ باطل‌السحر قطعیت و جزم‌اندیشی است. در این روزگار، تئاتر سیاست‌زده‌ی ایران‌گرایی و سلطنت‌طلبی، که تنها برخاسته از عقده‌ی سیاسی‌ست، نه دغدغه‌ی وطن داشتن، بی‌شک در دسترس‌ترین راه برای گریز از فکر کردن است. در نهایت باید گفت که تاریخ یک کولوسئوم پیش پاافتاده نیست که تمام آن را در تقابل خیر و شر مآبانه‌ی گلادیاتورها خلاصه کنیم.

علوم انسانیتاریخسیاستفلسفهفرهنگ
۳
۰
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
تاملات و شاید یادداشت‌های ناگهانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید